27-اسلحه

41 6 1
                                    

چشمام تازه گرم شده بودن که صدای شکسته شدن شیشه باعث شد سرجام میخکوب شم!!!

با وحشت به اطرافم خیره شدم..
منتظر چیز غیرعادیی بودم ولی چیز خاصی به چشمم نخورد..

از اون جایی که من یه کله خرابم یه گلدون که دم دستم بود رو برداشتم و به سمت صدا رفتم..
توی راه روها راه افتادم..

چراغا خاموش بودن،دنبال کلید بودم..
اما پیداش نمیکردم..
ترجیح دادم برگردم و به زین بگم که یه چیزی بهم برخورد کرد..

جیغ خفیفی کشیدم و گلدون رو محکم تر توی دستم نگه داشتم..
نمیتونستم راه رو رو پیدا کنم!!
صدای نفس کشیدن میومد..
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم!

بی هدف دویدم و جیغ کشیدم..
وسایل خونه بهم برخورد میکردن،برخوردشون باعث شده بود بدنم صدمه ببینه..

بالاخره به هال رسیدم..
با خوشحالی نفس عمیقی کشیدم
رومو برگردوندم سمت کاناپه ها که چشمم به پنجره خورد..

پنجره سرتاسریی که پرده هاش کنار زده شده بودن،من همیشه از این پنجره وحشت داشتم..
سرمو بالا گرفتم..
زنی رو پشت پنجره دیدم که دستاشو به روی پنجره میکشید و بهم لبخند میزد و خنجری دستش بود
چشماش پر از خونه..
در کشویی رو کشید عقب و داخل شد

گوشامو گرفتم ،جیغ بلندی کشیدم و از پله ها بالا رفتم..
اون هنوز دنبالم میدوید..
چند بار خوردم زمین اما اهمیت ندادم
همون طور که داشتم جیغ میزدم در اتاق زینو باز کردم..

فقط دعا کردم گمم کرده باشه..
سمت تخت زین رفتم..
پشتش به من بود
با خوشحالی سمتش دویدم،بدنشو سمت خودم کشیدم
با دیدنش دوباره جیغ کشیدم..

پر از خونه و بدنش پر از رد خنجر هایی که تا ته کشیده شده بودن

با شدت گریه کردم و اسمشو صدا میزدم..
اما اون مرده بود..
مرده بود..
چرا نمیتونم باور کنم
دوباره چشمامو بستم و جیغ کشیدم
*
*

-سلنا؟!
با داد از سر جام بلند شدم و نفس نفس میزدم..

زین ترسیده کنارم نشسته بود،یه ظرف سالاد هم دستش بود.

وای خدایا اینا همش خواب بوده؟..
از خوشحالی گریم گرفته بود..

-حالت خوبه؟!از بس جیغ کشیدی ترسیدم اومدم پایین ببینم چه اتفاقی برات افتاده..
انگار داشتی کابوس میدیدی..

صورتشو توی دستم گرفتم و گفتم:
خوشحالم که زنده ای!
صورتشو کج کرد و به علامت سوال تکون داد
دیگه طاقت نیاوردم
صورتمو به صورتش چسبوندم

از خوشحالی اشک هام راهشونو از چونم پیدا کرده بودن و سرازیر میشدن..

این برام مثل یه معجزه بود!
خودمو از زین جدا کردم و گفتم:
میشه من امشب پیش تو باشم؟!
زین هنوز مبهم نگام میکرد..

RevengeWhere stories live. Discover now