30-تناوب

47 8 1
                                    

سینی شربت رو از دست تیلور گرفتم و با عصبانیت از خونه بیرون رفتم
تیلور هم پشت سرم هی غر میزد

-نباید باهاش این طور رفتار کنی سلنا!واقعا گناه داره!

سینی رو گذاشتم روی میزِ کنار حیاط و دور از بقیه روی نیکمت نشستم..

-هی با توام دختر!
+چیه تیلور!؟
-تا کی میخوای به جاستین کم محلی کنی؟!
+تو تا کی میخوای بهم گیر بدی؟
-واسه خودت میگم! مثلا قراره باهم ازدواج کنینا!
+کی اینو گفته!؟
-وقتی تو داشتی با جاستین توی خونه حرف میزدی پدر و مادرت و عموت داشتن در مورد ازدواج شما دو تا حرف میزدن
+هه فکر کردی من رضایت میدم؟!
-همون طور که دفعه قبل راضیت کردن،این دفعه هم راضیت میکنن..
+اما من دیگه اون سلنای سابق نیستم..
اومدم تا قوی باشم!
تا واسه خودم زندگی کنم نه دیگران!
-تو نیومدی،اوردنت:||
+حالا هر چی!!چرا وسط یه حرف فلسفی پارازیت میندازی؟!
-در هر صورت مجبورت میکنن..از ما گفتن بود،باهاش کنار بیا

هری ناگهانی جلومون وایساد و گفت:
هی دخترا دارین چی میگین؟!
س:فضولیش به تو نیومده!..اوردیش؟
ه:چیو؟!..اهان اهان!اره!!
ت:انگار بحث شخصی شد،من رفتم بچها
س:نه نه تیلور بمون..
ت:نه خب انگاری دارن صدام میکنن..
س:باشه پس ..پس فعلا!
میدونستم که الکی گفت صداش زدن ولی خب انگاری معذب بود!

هری چند تا برگه و عکس که توی یه پاکت کوچیک بود رو به اضافه همون پرونده کوفتی جلوی روم انداخت و گفت:
اینم مدرکاش!

در پاکت رو باز کردم..
خدا من!یه عالمه عکس از زین
اما نه.. شاید آدلره!

+من نمیتونم باور کنم هری!میدونی چرا؟
-چرا؟!
+چون ممکنه این آدلر باشه نه زین!
-چی؟!آدلر دیگه کیه!؟

به هری اعتماد کردم وکل ماجرای آدلر، گردنبد،اریانا و یا هر چیز دیگه ای رو خلاصه واسش تعریف کردم

بعد از تموم شدن حرفام هری یه پوف بلند کشید و با تاسف گفت:
اما زندگی واقعی زین خیلی با این فرق داره خواهر کوچولو!
من بخاطر تو، با لیام خیلی خطر کردیم..
لیام یه افسر اطلاعاتیه!اون میتونه به هر جایی دسترسی داشته باشه!

من و اون کل روز رو صرف کردیم تا بتونیم از ریز زندگی واقعی زین سر در بیاریم

سلنا..
اون تک فرزنده!
نه هیچ خواهری و نه هیچ برادر دوقلویی!!

+این امکان نداره!!
من با چشمای خودم دیدمش!! شباهت زیادی به زین داره! اما از نزدیک قابل تشخیصن..صداهاشون هم حتی باهم فرق داره!
-سلنا واقعا متاسفم که این حرفو میزنم ولی حس میکنم زین چیز خورت کرده! اینا همش توهم ذهنته!!
+نه هری،نهههه!!میتونم قسم بخورم اون واقعی بود!
-اگه حرفمو قبول نداری میتونم برات مدرک بیارم
+چطوری؟!
-جوابت فقط یه کلمه است!لیام!! اون میتونه خیلی کمکمون کنه! هم توی قضیه اریانا هم زین و همینطور هم گردنبندت!

RevengeWhere stories live. Discover now