26-تغییر!

40 6 0
                                    

یه هفته گذشته..
هر روز داره برام به بدترین وجه ممکن میگذره..

از اون روز کذایی دیگه زین حتی بهم نگاه هم نمیکنه..
ولی اون عصبانیت ها فقط واسه ی اون روز بود..

الان دارم توی همون خونه ای که زین هست زندگی میکنم..
توی همون حیاط قدم میزنم..
زیر یه آسمون..
اما انگار جهانمون از هم جدا شده..
انگار من از یه سیاره دیگه اومدم..
هنوز داشتم با انگشتام بازی میکردم..

پس کی زین میاد؟!
امروز دوباره میتونستم نظرشو جلب کنم..
اره من میتونم..
اما اینا همش امید دادن های الکیه..
همش دروغه..

یه هفتس کارم شده دوباره نظرشو جلب کردن..
اما فقط دارم غرورمو خرد میکنم..
نه..دیگه نباید خودمو کوچیک کنم..
اون دیگه عوض شده..
الان شده قصدش زجر دادن من
تموم درها رو به روم قفل کرده،غذا رو باید خودم درست کنم..
اون طوری رفتار میکنه که انگار من اصلا وجود ندارم..
این ظالمانه ترین رفتار ممکنه..

دیگه از صدای ریتمیک برخورد کفشم به زمین خسته شدم..
به ساعت مچیم نگاهی انداختم..
چرا زین نمیاد؟!..

زین درو باز کرد و مثل همیشه بدون هیچ سلامی و توجهی رفت توی اتاقش..
دم در اتاقش وایسادم و منتظر شدم تا بیاد بیرون..

+سلام..
به کارش ادامه داد و داد و گفت:
سلام چطوری؟
با خوشحالی دستامو بهم گره زدم و گفتم:
با اومدن تو عالی شدم!!
لبخندم کل پهنای صورتمو گرفته بود..
-یادت نره بیاریشا..
+چی؟!
زین دستشو روی گوشش گذاشت و گفت:
اهان پس منتظرتم..
شونش به شونم خورد و از بغلم رد شد..

زین داشته با تلفن حرف میزده؟!
دستمو توی موهام کشیدم..
لبخندم محو شده بود..
واسه چند لحظه باور کردم با من بوده..

دستمو توی چشمام کشیدم و وارد اتاقم شدم..
تا حالا اینطوری غرورم نشکسته بود..
اشکهام پهنای صورتمو گرفتن..
دیگه بس بود..
برام کافیه..

امروز هر طور که شده باید از اینجا برم..
من تحمل اینقدر کم محلی رو ندارم..
از اتاق رفتم بیرون تا ببینم زین کجاست..

صدای شیر آب می اومد..
انگار رفته بود حموم
با خوشحالی رفتم سمت در ها
اه،لعنتی..همشون قفل بودن..

اما هنوز یه جای دیگه مونده بود..
هنوز میتونستم امید داشته باشم
این تنها فرصتم برای رهایی بود..
تنها شانسی بود که داشتم...
اگه زین میومد بیرون دوباره باید به همون زندگی مسخرم ادامه میدادم..

سمت گاراژ خونه رفتم،اونجا چند تا در خروجی داشت..
درو آروم باز کردم..
خواستم از در پشت فرار کنم اما کسی رو دیدم که داره بغل ماشین زین کاری رو انجام میده..

خواستم برم سمتش..
اما یه حسی بهم میگفت بهش نزدیک نشم..
اخه اگه دزد اومده باشه مشکل زینه!به من چه ربطی داره!؟

RevengeWhere stories live. Discover now