توماس از در خارج شد و رفت دنبال یه نفر..
س:
میخواین زین رو بیارین؟!
آ:
خودت تا چند دقیقه دیگه میبینی کیه!
س:
نمیشه بگی؟!!
آ:
بحث نکن سلنا،خودت میبینیش..
س:
اما من میخوام ببینمش
تیلور:
میخوای منو ببینی؟تیلور دستشو از روی شونه ی توماس برداشت،خودشو صاف تر گرفت و گفت:
ولی من نمیخوام یه دزد رو ببینم...
دزدی که همه چیزم رو ازم دزدید..
اگه مجبور نبودم پامو اینجا نمیزاشتم..س:
دزد؟!اینجا چه خبره؟!
ت:
شاید خیلی برای گفتنش دیر باشه..
س:
منظورت چیه؟! تو اینجا چیکار میکنی؟!! تو از کجا میدونستی ما اینجا میایم!؟چرا نگفتی توماس رو میشناسی؟!اصلا چرا ن..
تی:
ساکت شو سلنا..نمیخوام دوباره همه چی رو بخاطر بیارم..
تیلور گوشیش به صدا دراومدبا بی حوصلگی بیرونش اورد و گفت:
این دفعه دیگه چه بهونه ای بیارم؟!
آ:
مگه کارت باهاش تموم نشده؟
ت:
چرا،ولی خب بهش چی بگم؟!میترسم جاستین دوباره درد سر درست کنه..
س:
جاستین؟!!؟تیلور به من اشاره کرد و ادامه داد:
هنوز هیچی رو بهش نگفتین؟!
تو:
اون حتی نمیدونه چرا اینجاس!هری بهوش اومد و سرشو بالا گرفت..
چشماشو بهم فشار میداد تا بتونه چهره ها رو ببینه
ه:
تیلوره؟!اینا کین؟!توماس دوباره اومد باسرش و کوبید توی گردنش
این دفعه دیگه فکر نکنم تا ۱ ماه بیدار شه!تو:
اون نباید هیچی رو ببینه!!
ت:وقتی خورشید توی خط افق قرار گرفت طلسم فعال میشه..اونوقت دیگه یا تویی یا زین..
س:
طلسم؟!
ت:
تو خیلی چیزا رو نمیدونی..ولی حق داری توی اخرین لحظات عمرت بفهمی چرا داری قربانی میشی.." قسمت داستانی "
تیلور:
** گِرِک..گرک مالک..
بهترین پزشک قرن..کسی که جون هزاران نفر رو توی جنگ جهانی دوم نجات میده..
و دوست صمیمیش به اسم اِستیون سویفت،پدر بزرگ زین و من.
"امیل" یعنی مادر زین و دختر گرک,با پدر سلنا ازدواج میکنه،اونا توی مراسم ازدواجشون دو تا گردنبند بهم هدیه میدن،گردنبند وفاداری و عشق..
قلبی که توی هر کدومش عکس یکیشون بود..
اونا زندگی خوبی داشتن،تا اینکه پدرت هوس یه زن دیگه ای به سرش میزنه و کل اموال امیل رو برمیداره و ازش جدا میشه!..
البته مطمئنم اینا رو قبلا زین بهت گفته!
اون مرد عوضی با همسر جدیدش زندگی فوق العاده ای داره!
اونا حتی دو تا فرزند هم داشتن به اسم های سلنا و هری..
استیون،یعنی پدربزرگ من خبر کامل زندگی جدید داماد سابقشو به گرک میده
گرک که طاقت نداره ببینه چطوری دارن با مال و اموالش که بالا کشیدن خوشی میکنن،یه فکری به سرش میزنه..
طلسم!
تصمیم میگیره زندگیشون رو با طلسم تباه کنه!
البته راه دیگه ای هم نبوده،چون با ثروت هایی که پدر تو بالا کشیده ،میتونسته جلوی هر سوء قصدی رو بگیره!
استیون یه جادوگر خوب سراغ داشته و گرک رو میبره پیش اون
تنها راه بدبختی و خراب کردن زندگی پدر و مادرت گرفتن فرزنداش بود
اونا تو رو در 1 نوامبر طوری طلسم میکنن که نوه ی اول استیون یعنی زین،نوه ی دوم یعنی سلنا رو 23 سال بعد توی غروب 1 نوامبر به قتل برسونه..
البته این طلسم یه شروطی هم داشته..
اگه زین نتونه تو رو بکشه و قربانیت نکنه باید خودش کشته بشه یعنی خون در برابر خون!..
البته راه نجاتی هم هست..
اون گردنبند..
طلسم روی اون گردنبند بسته شده، تنها یادگاری مشترک پدر و مادر زین و تو..
اگه بنا به شرایطی هر کدوم نتونست دیگری رو به قتل برسونه با بستن اون گردنبند به دور گردنش میتونه از مرگ حتمی خودش نجات پیدا کنه..
جدا از ماجرای طلسم ،گرک نمیتونه ناراحتی تنها دخترش رو ببینه!
پس ترتیب ازدواجش با آدلر مالک،یعنی پسر برادرش رو میده،البته آدلری که من میگم با کسی که تو میشناسیش خیلی فرق داره..
َآدلر قبل از ازدواجش توی مادرید اسپانیا درس میخونده و توی دانشگاه با دختری به اسم آریانا گرانده که تازه از والنسیا به مادرید مهاجرت کرده بود آشنا میشه..
اونا حدود ۲۲ سال پیش با هم قرار ازدواج گذاشتن،اما یک آن همه چیز خراب شد،روزی که گرک به ادلر پیشنهاد داد که با امیل ازدواج کنه..
آدلر بد جور بوی پول به مشامش رسیده بود،اون بو هر آدمی رو مست میکرد!
آدلر به نامزد سابقش اریانا میگه که ازت بدم میومده و دیگه نمیخوامت..
اریانا که باورش نمیشه اون مجنون عاشق پیشه اینطوری ازش متنفر شده بو میبره که کاسه ای زیر نیم کاسه است..
چند بار ادلر رو با گرک و استیون میبینه اما توی یکی از قرار ها تعقیبشون میکنه..
اون رو با خیلی از ادم ها میبینه و فال گوش می ایسته اون میفهمه که یه طلسم توی گردنبند کار گذاشته شده که حامی جون ادم هاست..
یواشکی و خیلی آروم گردنبند اول رو از اتاق گرک میدزده و دور گردنش میندازه..
آریانا میفهمه که نامزدش رو فقط بخاطر پول از دست داده اما اون یه اشتباه بزرگی رو مرتکب میشه..
اریانا بعد از 5 سال آدلر رو پیدا میکنه و همه چیز رو بهش میگه..
آدلر که فهمیده بوده اینجا فقط یه بازیچست 5 بعد از ازدواجش با امیل که نتیجه اش پسری 4 ساله به اسم زین بود،قرار میزاره که با آریانا فرار کنه..
اونا قصد فرار به ایرلند رو داشتن
همه چیز عالی پیش میرفت تا اینکه..
تا اینکه فرار آدلر لو میره و اولین نفری که با خبر میشه گرکه!
قبل از فرار آدلر و اریانا، گرک و استیون نقشه قتل هر دو رو میکشن،یه داماد فراری و دختر کنجکاوی که حالا سمبل قدرت به دور گردنشه..
ماشین بد جور دست کاری میشه،به طوری که حتما باعث مرگ سرنشینانش بشه..
وقتی ماشین توی اوج سرعت در جاده بوده،فرمونش و قسمت های دیگش از کار میفتن،
کنترل ماشین بدجور از دست آدلر در میره
و طی یه سانحه فجیع ماشین توی دره پرت میشه..
آدلر در جا کشته میشه..
اما آریانا..
آریانا باید صد در صد میمرد..
اما بخاطر طلسمِ توی اون گردنبند،در عین ناباوری زنده میمونه
جسد آدلر پیدا میشه ولی آریانا نه!
همه فکر میکنن اون مفقود شده و یا بدنش از بین رفته..
اما کی میدونه که اون هنوز زندست..و توی این دنیا نفس میکشه..
آریانا از اون روز خیلی تغییر میکنه،قدرت های خاصی رو بدست میاره که اون گردنبند بهش داده..
اون سعی میکنه با تمام قدرتش انتقام آدلر رو از گرک و استیون بگیره..
امیل بعد از فهمیدن مرگ آدلر،جلوی چشم بچه ی کوچیکش،زین،دست یه خودکشی میزنه..
زین مرگ مادرش رو با چشماش میبینه
تا چند روز نمیخوابه
حرف نمیزنه
غذا نمیخوره
اون فقط4 سالش بود..
من و زین توی اون زمان هنوز خردسال بودیم،و یه جورایی همبازی هم،اما من 4 سال ازش بزرگتر بودم!
از همون سالها عاشق هم شدیم و باهم بزرگ شدیم..
درسته من از زین بزرگتر بودم ولی خوب همو درک میکردیم..
من دلداریش میدادم و ارومش میکردم
ولی گرک..
اون پیرمرد از اون روزی که دخترش رو از دست داد دیوونه شد..
حالت جنون بهش دست داد و تصمیمات غیر معقولی رو میگرفت،بیمارستانش رو نابود کرد و اموالش رو به اتش میکشید..
اون نمیدونست که دخترش توی این 5 سال به آدلر هم وابسته میشه..
فکر طمع مثل خوره به جون استیون میفته!