34-پلیس های تقلبی!

41 5 0
                                    

س:
لیام؟!اگه گیر بیفتیم حکمش زندانه؟!
لی:
نه!فقط منو توییخ میکنن!
س:
اصلا ولش کن..من واقعا میترسم!
لی:
اگه خیلی زایه بازی درنیاری کسی متوجه نمیشه،تا سیستم ها بخوان بفهمن چی به چیه ما در رفتیم!
س
:واقعا تو یه کله خرابی!!
لی:میدونم

لیام کتشو بالا انداخت،صورتشو جدی کرد و رو به من گفت:
اگه چیزی ازت پرسیدن جوابشون رو نده،یا فقط بگو میتونید با من(لیام)صحبت کنید

س:
باشه اقای جوگیر!..

با هم وارد فرودگاه شدیم؛بعد از یه عالمه بازرسی و پرس و جو گذاشتن که لیام بره قسمت اطلاعاتشون

ما مجوز نداشتیم و بخاطر همین هم بهمون دسترسی کامل رو ندادن
یه اتاق بود با ۵ تا کارمند
لی:
باید سیستم هاشون رو چک کنی؛اسم کامل زین و مشخصاتش رو توی تک تک کامپیوتر ها بزن،یه سری صفحه برات باز میشن،از بینشون دنبال زین بگرد و اگه پیداش کردی اطلاعات کامل پروازشو بنویس..

لیام رو به کارمندا:
ممنون میشم چند دقیقه تنهامون بزارید
-اما به ما گفتن..
لی:
به شما هر چیزی که گفتن مهم نیست،به ما توی این قسمت برای بازرسی دسترسی داده شده،ممنون میشم وقتمون رو نگرید
اون کارمندا از اتاق بیرون رفتن

لی:
فقط ۱۰ دقیقه وقته سلنا،بجنب
اولی چک شد..کسی به اسم زین مالک وجود نداشت
س:
پیداش کردی؟!
لی:
نه هنوز!!برو بعدی رو بگرد!!
س:
اگه بچها پیداش کرده باشن خبر میدن مگه نه؟!
لی:
اره!حتما زنگ میزنن

گوشی من به صدا دراومد
با اضطراب برش داشتم
س:
چی شد؟!؟!پیداش کردین؟!؟!
لو:
منم دقیقا اومدم همین سوالو ازتون بپرسم
س:
اه!!ما وقتی واسمون نمونده!
لی:
۷ دقیقه دیگه،گوشی رو قطع کن!!

سمت کامپیوتر اخری دویدم
لیام هم داشت سومی رو چک میکرد
هر چی میگردم نیست..اما این امکان نداره!بالاخره زین باید یه طوری در رفته باشه!!
لیام:
زین جواد مالک!!!ایناهاش!

با خوشحالی سمتش دویدم و به مانیتور چشم دوختم..
لیام یه برگه کوچیک از دفترچه کارمندا کند و روش نوشت

"ساعت ۱۰ امشب،به وقت انگلستان،پرواز به مادرید اسپانیا"

لی:
سریع باش دیگه باید بریم..

از در خروجی زدیم بیرون

رییس بخش با خرسندی ازمون پرسید:
از عملکردمون راضی بودید؟
لی:
بله بله!ببخشید ولی دیگه باید بریم،خیلی جاها هنوز واسه بازدید مونده!

-اما اقای..
لی:
شرمنده واقعا عذر میخوام
لی:
سلنا دیگه همین وقتاس که هویتمون رو شناسی کنن
س:
حالا چه غلطی کنیم؟!!
لی:
فقط همراهم بدو;سریع باش

با هر سرعتی که در توانم بود دنبال لیام میدویدم
همه متحیر بهمون چشم دوخته بودن و دلیل این همه عجله بخاطر خارج شدن از فرودگاه رو نمیدونستن

RevengeWhere stories live. Discover now