|| Chapter 3 ||

2.5K 440 57
                                    

چشم های زین روی پسری که دکتر سعی میکرد با چسب زدن ارومش کن مونده بود.اون از اذیت کردن هری هیچ منظوری نداشت.اون حتی نمی دونست که هری رو هل داده...اون هیچ منظوری نداشت.

هیچ منظوری.زین وقتی روی تخت نشست تقریبا ازش افتاد وقتی دستی روی شونه اش احساس کرد.اون سمت راست نگاه کرد و قیافه ی مرد کچلی رو دید،دیوید؟اره،اسمش همین بود.اون (زین) لب پایینشو مشتاقانه گاز گرفت و منتظر حرف مرد بزرگ تر شد ولی تمام حرفی که اون زد اه کشیدن بود.

"مشت خیلی خوب داری خیلی خوب زدیش."

اون زمزمه کرد،سریع خندید و با دقت زین رو نگاه کرد.زین نخندید،اون احساس خیلی افتضاحی داشت که به یک نفر صدمه زده.اون متوجه شد که در دستشویی باز هست و یک باریکه نازکی رو دید اون یه (پسر)قد بلند و دومینات اشنایی بودکه باعث شد زین عقب بشینه، اون خمیدگی رو یادش اومد(دماغ مبارک هری رو میگه)و باعث شد به سمت تختش قد بزنه،مشت محکم،بند انگشتای سفیدش برای زور زیاد زدن. زین واقعا اونو عصبانی کرده بود،نکرده بود؟

زین اب دهنش رو سخت قورت داد و اروم نشست اما بازوی قوی که روبه روی سینه اش بود متوقفش کرد(هری اومده طرفش مرده رفته جلوشو گرفته.) .

"برای الان ولش کن،زین."

اون سریع گفت،و روی پاهاش ایستاد و به سمت هری رفت وباهاش حرف زد.زین سرشو تکون داد و روی تختش دراز کشید،چشمای به تمام خرابی ها و شکستگی های سقف نکاه کرد.اون صدای خفه کردن رو شنید وکلماتی دیگه ردوبدل نمیشدتا وقتی که اون صدای سرد هری رو که غرغر میکرد شنید.

"من اونو میکشم."

انگشت های زین ملافه های تخت رو محکم توی مشتش گرفتند ،و یه صدای نازکی از بین لبهاش از ترس بیرون اومدن.اون به دوتا مرد نگاهی انداخت،یکی شون از همین الان داشت بهش نگاه میکرد.هری.زین متوجه شد چشمهای اون چقدر تیره شدن،رفتارش کاملا تغییر کرده بود.

اون عصبانی بود.نه فقط عصبانی مثل وقتی یک نفر سفارش مکدونالده تو رو اشتباه میاره،اون واقعا عصبانی بود.دود سیگار از دست هری بالا رفت.

"هری،کام ان عزیزم.اون منظوری نداشت.نگاه کن چه طوری ترسیده!"

دیوید با سختی زمزمه وار گفت . چشم های هری و زین روی هم قفل شدن.ابرو های هری اخم کردن وقتی با زین ارتباط برقرار کردن.اون سرشو تکون داد و به مشت قوی هری نگاه کرد،اروم مشتش رو باز کرد و به انگشتاش استراحت داد.زین اه کوچکی ار روی راحتی کشید و لب پایینشو گاز گرفت.

اون روی تخت نشست و اونور نیمکت دنبال دفتر رو خودکاری که پرستار به اون داده بود برای زمان احتیاج.اون اروم پشت سرشو مالید قبل از اینکه شروع به نوشتن معذرت خواهی رو برگه کنه و به هری بده.

Mental || Zarry | CompleteWo Geschichten leben. Entdecke jetzt