|| Chapter 4 ||

2.2K 352 138
                                    

زين آروم لبخند زد و روي تپه(يه جاي بر امده)نشست، اون و دوست جديدش -لويي(😍)- كنار همديگه نشسته بودند تا هري از مطب دكتر بيرون بياد. زين چند تا چيز درمورد لويي ياد گرفت. زين فهميد كه لويي آدمي بي اشتهاست. بخاطر همين انقدر لاغره. اون فهميد براي چي لويي بي اشتهاست بخاطر اينكه اون زير استرس زيادي بوده. مادر و پدرش به تازگي از هم جدا شده بودن و روي اون خيلي تاثير گذاشته بود. اون ديگه غذا نمي خورد، اون براي چند مدت نمي خوابيد و تمام راه هاي ارتباط با پدرش رو از دست داد اون سال قبل متوجه شد كه دچار مشكلات رواني شده و كم كم بي اشتها شد كه تشخيص دادن مشكل دو قطبي داره. لويي مسخره ميكرد و به زين ميگفت چه طوري ميتونم لاغر نباشم، اون به طرز افتضاحي دو قطبي بود. زين نمي دونست چه طوري با اونا كنار بياد؟ اون نمي دونست ولي نشست و كاملا گوش داد.

"پس،تو قبلا حرف مي زدي؟"

لويي بالاخره پرسيد، و روي برآمدگي پوشيده شده از چمن نشست، پس اون ميتونست بالا رو نگاه كنه و آسمون آبي بي نقص رو ببينه. زين لبشو گاز گرفت و آروم سرشو تكون داد. لويي لبخند زد و دوباره به پسر جوان روبه روش نگاه كرد و ابروهاش رو بالا داد.

"چند سالت بود؟"(از اون موقعه اي كه حرف نمي تونه بزنه.)

زين كنار لويي دراز كشيد و نوت رو برداشت و روش شونزده رو نوشت. لويي وقتي سنش رو ديد سرش رو تكون داد و خميازه كشيد.

"الان چند سالته؟"

زين دوباره نوشت بيست... لويي سرش رو تكون داد وقتي ديد زين داره مينويسه و مي خنده.

"نويسنده ي تميز. پس.تو-"

قبل از اينكه لويي بتونه سوالشو تموم كنه هري كنار زين سقوط كرد و نيشخند زد.

"خوش ميگذره؟"

هري گفت و وسايلشو دزديد،(وسايل زينو.)اون واقعا نياز داره؟ چشم هاي زين روي بازو هاي هري افتاد وقتي براي يك لحظه شروع به كار كرد. هري قطعا خوش اندام بود. واقعا خوش اندام.

"چيزیكه ميبيني رو دوست داري؟"

هري گفت، با بازيگوشی دستشو بالا برد و لباسشو درآورد. زين به طرز ديوانه واري چشماشو از تتو هاش حركت داد و به چمن نگاه كرد. نفسش دو برابر شده بود، پشت گوشش احساس كرد دو تا لب بهش چسبيدن، موهاي فرفري روي گونه اش باعث قلقلكش ميشد.

"از نظر من هيچ اشكالي نداره اگه بهم نگاه كني زين."

صداي كلفت زمزمه كرد. زين آب دهنش رو سخت قورت داد، و صداي آشناي هري رو كه هنوز پشتش ايستاد بود شناخت.

"تنهاش بذار هرولد."

لويي گفت، لويي خيلي كوچيگ تَر از هري بود، زين اين احتمال رو داد كه شايد قرار ميزارن؟ اما هري شبيه كسي نيست كه گي باشه. زين به هري نگاه كرد كه آروم رفت، اون بد جنستره، بيشتره دومينانت بودن هري بيرون اومد، دوباره.

"به من نگو كه چيكار كنم."

اون غريد، صداي هري زين رو لرزوند و باعث شد بيشتر به اونا نگاه كنه. زين تو شک موند كه لويي چه طوري جا خالي نداد(فرار نكرد)، اون دقيقا سر همون جايي كه بود ايستاد، اون داشت به هري خود نمايي ميكرد. (منظورش اينه عصابشو خورد كنه بگه من ازت نميترسم.)

"هري،كوتاه بيا."

اون آروم گفت وقتي كه سينه اش رو به پسر كوچيك تَر چسبوند، زين دوباره آب دهانشو سخت قورت داد و روي پاهاش ايستاد، لويي رو هل داد، الان زين در مقابل هری ايستاده بود. اون با استرس تو چشم هاي تاريک هري نگاه كرد و دستش رو روي سينه ي هري گذاشت و هلش داد.

"نكن."

لويي آروم گفت، براي سلامتي دوست جديدش نگران شده بود. هري فهميد و سرشو تكون داد و به عقب برگشت و لبش رو گاز گرفت. زين پسر قد بلند رو نگاه كرد وقتي داشت راه ميرفت و سرش رو پايين نگه داشته بود.

"چه طوري...."

زين شونه اش رو بالا انداخت و لبش رو گاز گرفت، هري همين الان كوتاه اومد؟

------------------------

💙هلو گايز ميدونم در حقتون اجحاف كردم ولي مريض بودم بدجور. خب بگذريم يه تسليت واسه نايل گرل هاي عزيز كه بالاخره طعم زندگي هري گرلان، لويي گرلان، ليام گرلان و زين گرلان رو فهميدن و فقط بايد بگم حالا اولشه خيلي مونده، من هري گرل بودم گريه كردم چه برسه به اونا😿
خب اين قسمت عالي بود هم لري داشتيم💙💚 و كلي زري💚💛
زوري عاليه😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
و در آخر به باسن لعنتي لويي ضربه بزنيد😂(كسايي كه قسمت قبل رو خوندن ميدونن) كامنت هم كه ارواحان خسته ميشن بدن ولي بازم مرسي✌🏻️✌🏻✌🏻✌🏻✌🏻✌🏻

پ.ن:كدوم يكي رو شيپ ميكنيد بين زري و لري؟(الان ميدونم ١ نَفَر بيشتر جواب نمي ده اونم ميگه هيچ كدوم تنكس بي اسم🙏🏻.)

-H.S
                 💙Love Is Love💙

Mental || Zarry | CompleteWhere stories live. Discover now