چند روز از اينكه هري و زين با آخرين سكسشون برخورد كردن گذشته بود. زين تقريبا حدود يک ماه بود که توی ديوونه خونه بود. بهش گفته بودن كه تقريبا دو ماه نياز داره كه اونجا بمونه قبل از اينكه آزاد شه، و اون بخاطر موقعي كه ميخواست بره اضطراب داشت. چه اتفاقي ميافتاد؟ زين براساس چیزی كه هري بهش گفته بود میدونست كه اون توي چشاير زندگي ميكنه و زين توي بردفورد. اون از اينكه پسر مو فرفري رو كه باهاش يه رابطه قوي شروع کرده بود رو ول كنه ميترسيد. اون کنار پسر بلند تر دراز كشيد، بدن هاشون بهم ديگه گِره خورده بودن. زين از اين حالتي كه الان با هم خوابيده بودن خوشش ميومد. اون احساس در امان بودن و امنيت ميكرد. اون حس ميكرد ديگه بي ارزش نيست.
بازوی بزرگ هری دور كمر زين حلقه شد و اون رو نزديک بدن خودش نگه داشت، موهاي فر هري روي گردن زين ريخته بودن و باعث قِلقِلكش ميشدن. خروپف ميكرد آروم هری تنها صدايي بود كه توي اتاق شنيده ميشد. زين آروم خميازه كشيد چيزي كه باعث شد هري تكون بخوره و اون رو نزديک تر بکشه. زين يكم خنديد و آروم دستش رو توي موهاي هري کشید، همینطور که انگشتهاش رو حرکت میداد فرها باز میشدن. هري آروم ناله كرد وقتي انگشت زين توي یه گره گير كرد، و باعث شد یکم با فشار راهش رو باز کنه. زين قرمز شد و لبش رو گاز گرفت و لبخند زد وقتي كه مژه هاي هري روي گونه هاي زين كشيده شد و نشون ميداد كه اون بيدار شده.
"صبح بخير."
هري با خستگي روي گردن زين زمزمه كرد. زين بخاطر تن صداي هري سريع لبخند زد. هر صبح همينطوري ميشد، صداش پايين تر میاومد و كلفت تر میشد، اين قطعا سكسي بود.
"صبحت بخير هري."
زين با لبخند جواب داد. هري خميازه كشيد و به محكم و نزديک نگه داشتن زين ادامه داد.
"تو اين هفته ميري..."
هري آه كشيد و چشماش رو دوباره بست. زين اخم كرد و به پايين، به هري نگاه كرد. سرش رو تكون داد و لبش رو گاز گرفت.
"آره ميري؟ بهت نگفته بودم؟"
هري آروم گفت، ابروهاش اخم كردن. زين سرش رو تكون داد و نشست، به هري خيره شده بود.
"اوه، خب، تو پيشرفت خيلي خوبي داشتي و اونا باور دارن كه ميتوني زود از اينجا بري."
هري گفت و اونم بلند شد.
"اما،م-من نميتونم ولت كنم؟"
زين آروم زمزمه كرد و به ديوار روبرو خودش نگاه كرد. هري آه كشيد و لبش رو گاز گرفت، مطمئن نبود كه چي بگه.
"براي كمک ميتونم كاري كنم؟"
هري پرسید و لبش رو گاز گرفت.
"برام يه چيز تيز بيار."
زين رک گفت و لب پايينش رو جوييد.
"چي؟"
هري با حالت گيجی پرسيد.
"چرا؟"
"مجبورشون ميكنم كه منو اينجا نگه دارن."
زين زمزمه كرد. اون ایستاد و سعی کرد به سمت حمام بره قبل از اينكه روي زمين انداخته بشه، يه ناله بلند از بين لباش بيرون اومد وقتي كه هري روی كمرش نشست و دستهای زين رو بالاي سرش نگه داشت.
"نكن."
هري آروم خرناس كشيد، چشماش تاريک تر شدن همونطور كه به زين نگاه كردن.
"ه-هري."
"نكن."
هري بلندتر داد زد و باعث شد زين از ترس به خودش بپيچه.
"جرعت نکن به خودت بخاطر اينكه اينجا کنار من بموني صدمه بزنی. يه روزی من ميام بیرون...يه روز. جرعت داري به خودت آسيب برسون."
هري دوباره خرناس كشيد. زين سرش رو تكون داد و به هري كه ساكت مونده بود و زحمت نميكشيد تا حرف بزنه خیره شد. چشماي هري گشاد شدن وقتي فهميد كه چقدر محكم مچ دستهای زين رو گرفته بود. چشماي زين مثل چسب روي هري باقي مونده بود وقتي كه قلبش دوباره شروع به تپیدن کرد. براي اولين بار در این هفته ها زين داشت واقعا از هري ميترسيد. هري سريع نشست و دستش رو از روي مچهای زين برداشت و با اضطراب به پسر مو ريون نگاه كرد.
"زين من-"
"و-ولم كن هري..."
—------------------------------—
آهنگ جديد هري خيلي خوبه : )
باشد تا از اين آهنگا و موفقيت ها : )
Monstre sous le lit est pas un vrai monstre que vous êtes!
Yld🎮🤘🏻.
YOU ARE READING
Mental || Zarry | Complete
Fanfiction" من ديوونه نيستم .. من فقط زياد عصبى ميشم " ( Zarry Stylik AU ) [ Persian Translation] copyright © 2014 all rights reserved, kryptomike