*اخطار*
اسمات دارع (الان من ميگم نخونين اين قسمتو هيچي نميشع ولي ميدونم كع شماع ميخواين بخونين پس لذت ببرين.)
***
زين روي تختش نشست، انگشتاش رو روي بانداژهايي كه روي بازوش بسته شده بودن مي كشيد. اون آه كشيد و لبش رو از روي نگراني گاز گرفت وقتي هري به كشيدن اشكال مختلف روي رونش ادامه داد. اون از تأثيري كه هري روش ميذاشت متنفر بود. چطوري ميتونست فقط با يه لمس كوچيو صداي زين رو(آه كشيدن) در بياره. هري سرش رو روي شونه ي زين گذاشت، چشماش بسته شدن وقتي به كشيدن اشكال ادامه داد. زين هم چشماش رو بست وقتي كه از اين خسته شده بود كه ذهنش رو مرتب كنه. اون ميخواست به هري احساس خوبي بده، لبش رو گاز گرفت و به هري نگاه كرد. اون پسري خيلي خوشگلي بود، زين با خودش فكر كرد. فِرهاي هري روي پيشونيش افتاده بودن، ابروهاش رو پوشونده بودن و فقط تا بالاي مژه هاش رسيده بودن. زين لبخند زد و يه كم چشمک زد وقتي كه هري سرش رو تكون داد، دماغش به پوست گردن برنزه يِ زين خورد كه باعث شد لبخند اون بزرگ تر بشه. زين به پايين و شلوار هري نگاه كرد و لبش رو گاز گرفت. اون دستش رو بلند كرد و با استرس مستقیم روي پسراي هري گذاشت. هري توي خواب اخم کرد و سرشو بيشتر تو گردن زين فرو برد. زين به جوييدن لبش پايينش ادامه داد و آروم دستش رو تكون ميداد(باز و بسته) چيزي كه باعث شد از لب هاي هري ناله كمي بيرون بياد. زين براي صدايي كه درست كرده بود لبخند زد. اون عاشقش بود. اين تقريبا معتاد كننده بود. زين آروم لبهاش رو به برآمدگي درست شده ي هري چسبوند كه باعث شد اون ناله كنه. ميتونست بگه هري هر لحظه ممکن بود از خواب بيدار بشه بخاطر اينكه پلكاش تكون ميخوردن. زين گذاشت چشماش بسته بشن وقتي كه دستاش رو پايين برد و با دستش اونجاي هري رو دوباره و دوباره ماليد.
"فاك زين."
هري با حالت هاتي توي گوش زين ناله كرد. چشماي زين باز شد و به پايين و به هري دوباره نگاه كرد. اون بيدار بود؟! زين براي چند لحظه دستش رو ديگه حركت نداد و لبش رو گاز گرفت.
"متوقف نشو."
هري دوباره آروم تو گوش زين ناله كرد. زين بلند شد و به هري نگاه كرد كسي كه با چشماي بازش و حالتي نياز دار(لحاظ رابطه جنسي) به زين نگاه ميكرد.
"براي چي نگه اش داشتي؟"
هري آروم ناليد و تقريبا بلند شد. زين چشمک زد و آب دهنش رو قورت داد.
"زين؟"
هري اخم كرد وقتي زين جواب نداد.
"بيب؟"
هري گفت، بلند شد و گونه زين رو با يه دست گرفت.
"من-من ميخوام يه چيز ديگه رو امتحان كنم..."
زين زمزمه كرد و بالا، به هري نگاه كرد. هري سرش رو تكون داد و گذاشت انگشت شستش روی لب پايين زين كشيده بشه. زين چند بار سرش رو تكون داد قبل از اينكه از تخت پايين بره و روي زانوهاش بشينه، به بالا و به هري نگاه كنه. هري(با حالت) گيج كننده نگاه كرد و انگشتاش رو توي موهاي ريون زين فرو برد. زين لبخند زد و چشماش رو براي چند لحظه بست، همه ي حواسش رو روی لمس هري تمركز كرده بود.
YOU ARE READING
Mental || Zarry | Complete
Fanfiction" من ديوونه نيستم .. من فقط زياد عصبى ميشم " ( Zarry Stylik AU ) [ Persian Translation] copyright © 2014 all rights reserved, kryptomike