|| Chapter 16 ||

1.4K 199 21
                                    

زين تا جايي كه توان داشت محكم روی در اتاقش كوبيد.

"هري خواهش ميكنم."

زين صداش زد، دستاش محکم روی در چوبی ميكوبیدن. زين لباشو گاز گرفت و آهسته به در ضربه زد.

"هری درو باز كن!"

اون داد زد. برای چند لحظه به در نگاه كرد و وقتی هیچ تغییری ایجاد نشد به سختی آب دهنش رو قورت داد. زین عقب رفت و با قدرت شونه هاشو به در زد كه باعث شد بخاطر دردی كه توی دستش به وجود اومده آروم ناله بكنه.

"فاک اف!"

هری از اون طرف اتاق خرناس كشيد. زين بخاطر كلماتی که هری ازشون استفاده كرده بود اخم كرد. اون هـيچوقت به زين فحش نميداد، چه برسه به اينكه عصبانی باشه. زين چند قدم عقب رفت و پاشو بلند كرد، محكم به در چوبی لگد زد. زين به لگد زدن ادامه داد و تا جايی كه ميتونست لبشو گاز گرفت.

"اين در لعنتی رو باز كن هری!"

زين بالاخره فشار داد و آخرين هل محكم رو به در داد. اون يه داد ازش بيرون اومد وقتي استخون دستش تقريبا داغون شد. درد تیز جوری بود که حس میکرد تیکه های تیز استخونش دارن دستش رو زخم میکنن. مچ دردناکش رو روی سينه‌اش گذاشت و بلند زمزمه كرد.

"فاک."

زين خرناس كشيد و به در تكيه داد. چشماش رو بست وقتي تمام درد رو حس کرد. من لياقت اين درد رو دارم...اون با خودش فكر كرد. من به هری آسيب زدم...زين بلند نفس كشيد وقتی در بالاخره باز شد و باعث شد تقريبا بيوفته. اون چشماشو محكم روی هم فشار داد و منتظر اين بود كه بيوفته اما يه چيزی مانع افتادنش شد. چشماشو آروم باز كرد و دید فرهای تیره روی صورت آشنای هم اتاقیشسایه انداختن. چشم های هری به طور تاريكی به زين نگاه ميكردند وقتی كه بازوی پسر كوچیکتر رو محكم گرفته بود.

"تو به من فحش دادی."

اون آروم گفت، چشمای باريک شده‌اش رو روی صورت زين گذاشت. يه لحظه بغض توی گلوی زين درست شد وقتی كه سرشو تكون داد.

"دروغ نگو."

هری اخم كرد و انگشتاشو دور بازوی زين محكم تر حلقه كرد كه باعث شد ناله كوچيكی از دهن اون بيرون بياد. هری دقت كرد و گذاشت چشماش با کنجکاوی گردن زين رو نگاه كنه. اون با چشماش دنبال نشونه ای که نقطه حساس زینو علامت گذاشته باشه گشت. هری نيشخند زد وقتي يه كبودي كمرنگ پيدا كرد. عاليه. زين رو محكم نگه داشت، لب هاشو روی كبودی گذاشت و محكم پوست برنزه‌اش رو ساک زد. زين چشماشو روی هم فشار داد، ناله از بين دهنش بيرون می‌اومد. دندون‌های هری توی پوست برنزه‌اش فرو رفت، رگه های تيره‌ی خون روی پوست زين نمايان شد.

"هری..."

زين زمزمه كرد، انگشتاش عقب رفتن و لرزون پشت گردن هری رو گرفتن.

Mental || Zarry | CompleteTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang