|| Chapter 11 ||

1.7K 273 73
                                    

زين و هری توی یه اتاق نشسته بودن و منتظر نوبت روانپزشکیشون بودن. هری به سمت زين خم شد، دستش روی پشت صندلی زين بود. اتاق ساكت بود، ميتونستی صدای هر نفسی كه کشیده میشد رو بشنوی. سكوت عجيبي بود؛ تقريبا مرگبار. دست های زین روی لبه پایینی سوییشرتش بودن و داشت پارچه رو توی دستاش میپیچوند. دستش رو جلوی دهنش گرفت و آروم خميازه كشيد. اون چند تا نگاه از طرف پسرا و دخترا گرفت. آدم های عجیب زیادی اونجا بودن. فقط يه پسر تونست چشم زين رو بگيره. اون به بالا و پايين كردن دستش روی زخم روی مچش ادامه داد، به پوستش خیره شده بود. زين آب دهنشو سخت قورت داد و کنجکاو بود که اون اينجا چيكار ميكنه. زين آروم گلوش رو صاف كرد و با بی قراری یکم به هری نزدیکتر شد.

"خوبی؟"

هری آروم پرسيد، صداش امروز يه ذره تغيير كرده بود. آروم تر و خش دارتر بود. زين کنجکاو بود بدونه كه همه چيز درسته يا یه چيزی داره پسر جوونتر رو اذیت میکنه. زين آروم سرش رو تكون دادم و چشماش رو روی پسر مو قهوه ايی كه حالا داشت به زين نگاه ميكرد برگردوند. اونا برای چند لحظه بهم خیره موندن. چشمای اون یکی پسر ناراحت به نظر ميومد، شاید حتی عصبانی. زين چند بار پلک زد قبل از اينكه نگاهش رو از چشم های قهوه ای تیره ای که به طرز مرگباری نگاه میکردن بگیره.

"اون كيه...؟"

زين درحالیکه لب هاش گوش هری رو لمس میکردن تقریبا بیصدا زمزمه کرد. هری يکم هیجان زده شد وقتی زين لمسش كرد و فورا به پسر مرموز نگاه كرد.

"نميدونم."

هری زمزمه كرد و سرش رو تند تكون داد. زين دوباره به پسر چشم تيره نگاه كرد و لبشو گاز گرفت. پسره نيشخند زد و ابروهاش رو برای زين بالا انداخت.

"چيزی روی صورتم هست؟"

پسر پرسيد و دست به سینه نشست. عضلاتش كاملا از روی تی شرت تنگ سفيدش معلوم بود. زين سرش رو سريع تكون داد، و سعی کرد حالت استرسی که براش به وجود اومده بود رو از بین ببره.

"باهاش حرف نزن زين."

هری آروم دستور داد، صداش جدی و قاطعانه بود. زين دوست داشت بدونه چرا اجازه نداره با پسر چشم قهوه ايي حرف بزنه. دوباره به هری نگاه كرد. اون فکشو سفت کرده بود، زين ميتونست ببينه. اون داشت عصبانی ميشد. زين آروم دستشو روی زانوی هری گذاشت. چشم های هری از اون پسر به طرف زین برگشتن. زين هاله های سياه رو توی چشم های هری ديد و اخم كرد.

"چیزی نیست هری، من باهاش حرف نميزنم."

زين مطمئنش كرد. هری سرش رو تكون داد و آروم آه كشيد.

"ببخشيد..."

هری زمزمه كرد و دستشو روی دست زين گذاشت، آروم لبخند زد. زين هم بهش يه لبخند كوچيک زد، با انگشت شستش روی زانوی هری كشيد قبل از اين كه دوباره به اون پسر نگاه كنه.

Mental || Zarry | CompleteOù les histoires vivent. Découvrez maintenant