Mental || Zarry | Complete

|| Chapter 5 ||

زين لب پايينشو گاز گرفت و وارد اتاقي شد كه تقسيمش كرده بود.
لويي و اون تمام بعداظهر رو با هم گذرونده بودن. در اتاق رو باز كرد و چشم هاش باز شدن وقتي به گوشه ي اتاق نگاه كرد.

هري قطعا گند زده بود به اتاقشون! ملافه هاي تخت پسره شده بودند، ديوار رو پر از تو رفتگي شده بود، ملافه ها و پتو ها از وسط پاره شده كل زمين رو گرفته بودند.

احتمالا فكر خوبي نبود كه برگرده.زين يه قدم توي اتاق برداشت، كنجكاوانه اتاق رو ميگشت، هيچ اثري از هري نبود.گلو زين تنگ شد وقتي به اتاق داغون شده نگاه كرد. اون مضطرب بود و با شلوار راحتيش بازي ميكرد وقتي وسط اتاق راه ميرفت.اون دنبال هري داشت ميگشت ولي هري هيچ اثري نبود.وقتي در بسته شد زين اروم پريد،و نزديك در خروج پسر مو فرفري اشنايي رو ديد.

"چطور بود؟"

هري صادقانه گفت،پاهاي درازش به سمت زين اومدن.زين يك قدم عقب رفت و ابرو هاش اخم كردن، هري چه مرگش بود؟

"اوه اداي احمق ها رو در نيار زين."

هري محكم بازوي زين رو گرفت و باعث شد زين اروم ناله كنه."

"من ميدونم باهاش چيكار كردي."

اون گفت،و پشت زين رو به ديوار چسبوند و هيچ راهي نبود.زين سرش رو ضعيفانه تكون داد و سخت اب دهانش رو قورت داد،و توده ي اضطراب توي گلوش گير كرده بود.

"اون چيكار كرد؟اون كاري مثل اين كرد...؟"

هري پرسيد و اندامش رو به اونجاي زين چسبوند و باعث شد زين به نفس بيافته.زين سريع خودشو جمع و جور كرد و احساس مالش كرد كه باعث بزرگتر شدن خودش و هري شد.

"يا اينكار رو كرد...؟"

اون گفت،و لب هاش رو به اروم گردن زين چسبوند.هري گردن زين رو مي بوسيد و اندامش رو روي زين تكون ميداد.زين چشم هاش رو بست،اون هيچ وقت همچين حسي نداشته بود.

خب اون نمي تونست با كسي كه تازه ملاقت كرده بود اينكار رو بكني.اون يه حسى كرد،احساس برده شدن اون پسر جوون تر دندون هاش رو توي گردنش وارد كرد، انگشت هاش روي سينه ي هري رفت و هلش داد قبل از اينكه چيزي اتفاق بيافته.

اون چشم هاش رو باز كرد و به هري نگاه كرد،و دستش روي نقطه ها رفت .(كبودي هايي كه هري درست كرده.) اون اخم كرد وقتي چشم هاي هري رو روي خودش احساس كرد.

"اون هيچ كدوم از اينكار ها رو باهات نكرد،كرد؟"

اون سريع پرسيد،زين سرش رو تكون داد،هنوز سعي ميكرد نفسش رو برگردونه.هري سرش رو تكون داد و لبش رو گاز گرفت.