|| Chapter 36 ||

656 101 14
                                    




خالي بودن. تمام چيزي هست كه هري الان احساس ميكنه. تمام چيزي كه مي‌خواست زين بود - تنها كسي كه ميتونست واقعا هري رو خوشحال كنه. هري توي پوزيشن يكسانش روي صندلي يكسانش توي اتاق يكسانش كه براي چند هفته قبل بود، نشسته بود. فقط دو روز ديگه هري و بعدش ديگه از اينجا بيرون ميري. اون با خودش فكر كرد و لبشو آروم گاز گرفت.

يه ساعت گذشت و هنوز هيچي. چشماي هري روی یه نقطه سياه كوچيک روي ديوار تمركز كرده بودن. اون به طرز کاملا قابل ملاحظه‌ای شبیه یه انگشت شست بود.

"هري؟" ديو زمزمه كرد و دستشو روي شونه ي اون گذاشت و آروم تكونش داد. هري انقدر تو خودش رفته بود که حتي متوجه ديو یا تكون دادنش نشد. "هري!" ديو درست كنار گوش هري داد زد، و باعث شد پسر جوون تر به خودش بپيچه و سريع بلند شه.

"چيه؟!" هري بهش پريد و مشت‌هاشو برای دفاع بالا آورد، ولي بعد از اينكه متوجه شد اون ديو بود آوردشون پایین.

"هري...م-ما خبراي خوبي داريم." ديو با لكنت گفت و لب پایینش رو گاز گرفت. "بهت اجازه داده شده که بری. ما متوجه یه سری بهبودی توی رفتارت شدیم و اینکه این اتاق چقدر خوب روی تو تاثیر گذاشته و-"

"نه...نه، نه، دیوید لطفا نه!" هری خواهش کرد و مرد بزرگتر رو از يقه پيرهنش گرفت. "ت-تو نميتوني اينكارو كني، نه، نميتوني! م-من هيچ جا رو ندارم كه برم؟ زين هنوز اينجاست؟! تو نميتوني منو از اون جدا كني!" صدای آروم هري با داد تو صورت ديو تموم شد. مرد بزرگ‌تر با یه نگاه خالی به چشماي هري نگاه كرد و آه كشيد.

"من متاسفم، هري." اون زمزمه كرد.

"نه...ن-نه...اگه منو از اينجا بيرون ببريد من...من خودمو ميكشم!" صدای دردناک هري با تهديد حرف زد وقتي عصبانيتش سريع به اشک تبديل شد.

"نه تو اينكارو نميكني، تو زينوبیشتر از اونی دوست داری که بخوای اينكارو باهاش بكني." ديو زمزمه كرد و كمرهري رو ماليد وقتي اون به شدت شروع به گریه کرد. الان برای هري حتي نفس کشیدن هم غیرممکن بود، آه های بلندي كه می‌كشيد نشون می‌داد كه هري تو چه كشمكشي بود. اون نميتونست زين رو ول كنه. اونا نميتونستن مجبورش کنن. اونا نميتونستن.

~~~~~~~~~~~~~

-Yal

Mental || Zarry | CompleteWhere stories live. Discover now