|| Chapter 29 ||

965 118 11
                                    

[عسمات]

لباي زين از هم جدا شدن وقتي دوباره احساس كرد که لباي هري به گردنش چسبيدن. دستاي هري روي بدن شكننده ي زين به بالا و پايين رفتن ادامه دادن. سر زين به ديوار چسبيد موقعي كه هري بلندش كرد. طي روند، سنگينشون كه وسط راه يه جا از شر لباساشون خلاص شدن، بدن هاي عرق كرده ي لختشون بهم ديگه چسبيده بودن وقتي هري بوسه هاي زيادي روي گردن زين ميذاشت و برگشت به لبش(لبه زين).

"هري..." اون روي لب هري نفسشو بيرون داد، رون هاي زين به ديک هري چسبيده بود. هري آروم روي لباي زين ناله كرد. زين ناله كرد و خودشو به بالا حركت داد وقتي كه حس كرد هري ديكشو آروم به باسنش ميزنه، باعث شد چشماش دوباره پر از آب بشن. اين سري با ملايمت نبود. اين هات، خشن، و خيلي سخت بود. دستاي زين خودشونو تو بين موهاي هري پيدا كردن و انگشتاشو درگير موهاي فرفري نمناک اون كرده بود. هري چشماشو بست، محكم روي هم فشارشون داد وقتي منتظر بود زين خودشو وفق بده. زين ناله كرد و گذاشت دستاش برن پايين سمت گردن هري و بعدش پايين روي ماهيچه ي دوسره برآمده اون. زين لبشو گاز گرفت وقتي حس كرد هري بوسه ي دنباله دار پايين گردنش ميزاره.

چشماي زين بسته شدن و سرش دوباره به پشت، به ديوار تكيه داد وقتي حس كرد هري با انگشت شصتش روي باسن زين دايره هاي كوچيک ميكشيد. باسن زين نقطه ضعفش بودن. بيشترين نقطه ي حساس بدنش و هري متوجه اين شده بود وقتي زين شروع كرد به ناله بيرون دادن. صداش مستقيم به سمت ديک هري رفت، مجبورش كرد دوباره عميق تر توي زين بره.

"شت." زين هيس كرد وقتي خودشو آروم به بالا تكون داد.

"بمون." هري غرغر كرد و پهلوهاي زين رو محكم تر نگه داشت.

"هري اين درد ميكنه." زين با زمزمه گفت. هري به نرمي هوف كرد و آب دهنشو با سختي قورت داد.

"اين بهتر ميشه بيب، ميدوني كه ميشه-من قول ميدم ميشه." هري زمزمه كرد وقتي دیکشو توي باسن زين نگه داشت. نفس هاي زين كوتاه و كم عمق شدن، چند روز پيش بود كه اخرين سكسشون رو داشتن ولي اون هنوز-همونطور كه هري صداش ميزد-تنگ بود. هري گذاشت زبونش روي لب هاي خشكش كشيده بشه، و منتظر يه سيگنال از طرف زين بود.

"حركت كن." زين با يه نفس حرفشو بيرون داد. هري ميدونست اون آماده نبود، اون هنوز درد تو صداش داشت.

"اما زين من ميدو--"

"من گفتم حركت كن." زين بلندتر ناله كرد و چشماشو باز كرد تا به چشماي تاريک هري نگاه كنه. "لطفا فقط سريع باش و درد رو از بين ببر." زين زمزمه كرد و صورتش آروم شد.

"من در مورد اينكه بهم نگو چيكار كنم چي گفتم..." هري ناله كرد و رون هاشو به جلو فشار داد وقتي گذاشت بيشتر توي زين غرق بشه.

"يا مسيح هري." زين به نفس نفس افتاد و ناله كرد، چشماشو محكم تر روي هم فشار داد. اون احساس كرد داره دوباره تيكه پاره ميشه، مثل همون شب ولي بدتر. "م-من متاسفم!!"

"بهم نگو چيكار كنم." هري غرغر كرد و حس کرد هري حس نوک ديكش به پروستات زين خورد و باعث شد زين ديوونه بشه. اون چشماشو محكم تر فشار داد وقتي كه ناخوناشو تا ته توي غضله ي دو سر (سينه)هري فرو كرد، و تا ديكش ادامه داد.

"فاک، او-اوه گاد هري!" زين جيغ زد، آروم به خودش هماهنگ با فشارهاي هري ضربه زد و گذاشت پيشونيش روي شونه هري استراحت كنه. "مسيح." هري نفسشو بيرون داد و حس كرد داره مياد.

"هري من-"

"نه، هنوز نه-نگه اش دار زين." هري غرغر كرد و شروع كرد با سرعت توي زين تلمبه زدن. دستاي زين روي ديک خودش تلمبه زد(بالا و پايين برد) قبل از اينكه دستاي خشن هري بازوي زين رو بگيرن، بالا سرش بچسبوننش و محكمتر ضربه بزنه، تمام بدن هري به بدن پسر لرزون چسبيد قبل از اينكه دستاش لباي از هم جدا شده ي زين رو بگيرن، و جيغشو خفه كنن.

"ه-هري!" زين جيغ زد. هري با نارضايتي ناله كرد قبل از اينكه دوباره توي زين ضربه بزنه، و با قدرت توی اون بیاد. نفس زين تو گلوش گير كرده بود وقتي حس كرد پر شده، بلند تو دست هري ناله كرد.

بعد از چند دقيقه سر جا اومدن خودش، هري بالاخره خودشو از تو زين بيرون آورد، رون هاشو نگه داشت تا از غش كردن زين روي زمين جلوگيري كنه.

"هيچ وقت نگو چيكار كنم." هري نفسشو بيرون داد، با بيچارگي لب هاشو به لب زين چسبوند، بوسه ي نامرتبی بود. زين سرشو تكون داد و با خوشحالي هري رو بوسيد. "هيچ وقت به خودت آسيب نميزني." هري زمزمه كرد وقتي لب هاي زين از هم جدا شدن. هري زبونشو يواشكي وارد دهن زين كرد، آروم با زبونش ارتباط برقرار كرد.

"من بهت گفتم، مال خيلي وقت پيش بوده." زين گفت وقتي از بوسشون عقب رفت، چشماش به چشماي هري نگاه ميكردن. "ببين." زين گفت و بازوي زخم شدشو بالا آورد. چشم هاي هري از نگاه سخت به نگاه متأسف تبديل شد.

"ا-اوه خداي من..."

---------------

-Yal

Mental || Zarry | CompleteDonde viven las historias. Descúbrelo ahora