|| Chapter 31 ||

836 121 16
                                    

زين توي بغل هري نشست و به سينه اش تكيه داد وقتي روی يه تپه بيرون موسسه نشسته بودن. موسسه توی حياط پشتي، زمين كوچيكي داشت اما بازم خيلي خفه بود. پرستارا با گارد پليس همه جا بودن تا هيچكي نتونه فرار كنه.

"تا حالا شده فكر كني از اينجا فرار كني؟" زين ناگهاني سوال پرسيد، سرشو به عقب برد و به چونه ي هري نگاه كرد وقتي كه پسر كوچيک تر داشت به جلوش نگاه ميكرد. اون هنوز باورش نميشد كه هري فقط نوزده سالشه. هري آروم خنده ي نخودي كرد و نگاه کردن به زين رو ادامه داد.

"از كجا ميدوني كه تلاش نكردم؟" اون پرسيد و گذاشت براي چند لحظه چشماش به چشماي زین خيره بشه، يه نيشخند كوچيک آشنا هنوز روي لباش بود. شونشو بالا انداخت و خنديد، نگاهشو به زمين برگردوند وقتي متوجه لويي شد كه داشت با توپ فوتبال بازي ميكرد.

"كردي؟"

"نه."

زين خنديد و چشماشو براي جواب هري چرخوند و بيشتر به عقب تكيه داد، سرش كج شد وقتي متوجه مهارت لويي توي فوتبال شد.

"اون خوبه." زين تعريف كرد و يه كم لبخند زد.

"نكن." هري هوف كرد.

"چيه؟" زين پرسيد و اخم كرد. هري دوباره هوف كرد و سرشو تكون داد وقتي لباشو به گردن زين چسبوند، براي چند لحظه همونجا نگه داشت.

"از مرداي ديگه تعريف نكن. باعث ميشه..." هري بقیه حرفشو نگفت و آه آرومی روي پوست برنزه ي زين كشيد.

"باعث ميشه چي؟"

"عصباني..."

دندون زين توي لب پايينش فرو رفت موقعي كه جواب هري رو شنيد. "پس انجامش نده، باشه؟" هري زمزمه كرد وقتي دستاش روي پهلو هاي زين بالا و پايين ميرفتن.

"باشه." زين نفسشو بيرون داد و آروم چشماشو بست.

"هري؟" يه صداي آشنا سوال پرسيد. ابروهاي زين توی هم رفتن و به شكل اخم در اومدن وقتي نگاه كرد و متوجه صداي دِيو شد. سر هري برگشت و ابروهاشو خم كرد. "باید باهات چند كلمه ايي حرف بزنم."

---------------------

دديع عصبانيع ^^

براي كسايي كع يادشون نمياد دِيو باع ليام هريوع دزديدع بودن.

-Yal

Mental || Zarry | CompleteWhere stories live. Discover now