|| Chapter 40 ||

280 53 10
                                    

چشمای هری اتاقو بررسی میکردن، اشکای گذشته تو چشماش جمع شده بودن. امروزه. فکر کردن بهش عذابش میداد. با ناراحتی به پسری که با آرامش تو بغلش خوابیده بود نگاه کرد. آه لرزونی کشید

"نمیدونم قراره بدون تو چیکار کنم زد"
هری به آرومی زمزمه کرد. لباش به گونه ی زین میخوردن.
"واقعا نمیدونم بدون تو قراره چیکار کنم"
با حرفای هری زین ناله ای کرد و خودشو بیشتر به بدن هری چسبوند

"نرو هری"
با صداش شکستش ناله کرد، ناخناشو به آرومی به سینه ی هری فشار میداد. هری چشماشو بست و آهی کشید، پیشونیه زینو به آرومی بوسید

"متاسفم عشقم"
"نفسی کشید و پاهاشو از بین پاهای زین بیرون کشید. دستاشو از دور پسر کوچک اندام برداشت. زین که گرمای بدن هری رو از دست داده بود ناله ی دیگه ای کرد. هری نشست و موهاشو با دستاش مرتب کرد. دوباره به پسری که کنارش دراز کشیده بود نگاه کرد.
"خیلی متاسفم"
تکرار کرد و به آرومی دست زین رو بلند کرد و بالشتی به جای خودش بغلش قرار داد.

هری بعد حموم کردن وارد اتاق شد و دید زین هنوزم خوابه. حتما خیلی خسته شده...عشق بیچاره ی من. هری خیلی آروم سمت ساکی که جمع کرده بود رفت و زیپشو باز کرد تا یه دست لباس بیرون بکشه. تصمیم گرفت جین تنگ سیاه همیشگیش و یه بلوز تنگ بپوشه و تیپشو با یه باندانا کامل بکنه. هری دور اتاق بالا و پایین میپرید تا بتونه شلوار تنگشو بپوشه، وقتی روی روی تخت تک‌نفره ای که اصلا استفاده نشده بود افتاد آخ بلندی از دهنش بیرون اومد.سرشو بالا آورد و دید زین هنوزم‌تکون نخورده. بیدارش بکنم؟ هری با خودش فکر کرد و بالاخره شلوارشو پوشید و دکمشو بست. هری شونه هاشو بالا انداخت و بلوزشو پوشید و رفت حموم تا بانداناشو دور سرش تنظیم بکنه و موهاشو مرتب بکنه.

"هری؟"
صدای آشنایی با خستگی زمزمه کرد. هری به اتاق مشترکش با زین برگشت، لبخند غمگینی به صورت خسته ی دوست پسرش زد. زین با یه دست خودشو بالا کشید و با اون یکی دستشو چشمای عسلی رنگشو مالوند. هری به آرومی سمت تخت رفت و روش نشست. خم شد و بوسه ی کوچیکی روی لبای نیمه باز زین گذاشت. گونه های زین کمی سرخ شدن و به آرومی خندید. هری لبخند زد و موهای پریشون زینو نوازش کرد

"صبح بخیر عشقم"
هری با صدای آروم و لطیفی گفت. زین لبخند زد و چشماشو دوباره بست، لباشو برای بوسه ی دیگه ای جلو داد. هری به حرکت معصومانه ی زین خندید و با خم شدنش لباشونو به هم رسوند. زین خودشو بالا کشید و دستاشو برای گرفتن شونه و گردن هری حرکت داد. آه آرومی روی لبای هری کشید

"لطفا ترکم نکن"
زمزمه کرد و کمی عقب رفت تا بتونه به چشمای هری نگاه بکنه
"من بهت اینجا نیاز دارم"
بازم زمزمه کرد. قلب هری تیر کشید. نمیخواست زین رو ترک بکنه. زین تنها کسی بود که میتونست هری رو بهتر بکنه

"ف-فقط برای چند ماهه"
هری زمزمه کرد و مشغول نوازش کردن رونای زین شد. زین سرشو تکون داد و لب پایینش لرزید

"ن-نمیخوام...نمیخوام ترکم کنی هری، لطفا"
زین التماس کرد و چشماشو محکم بست. پیشونیشو به پیشونیه هری چسبوند

"متاسفم فرشته ی من"
هری گفت و چندبار لبای زینو بوسید تا پسر بزرگ ترو آروم بکنه. زین عقب کشید فین فین کرد و لب پایینشو گاز گرفت

"ه-همین که رسیدی خونه منو فیس بوکت اد کن، فهمیدی؟"
زین به ارومی گفت و هری خندید، خجالت زده سرشو تکون داد

"هروقت فیس بوک باز کنم ادت میکنم"
جوابشو داد و فشار کوچیکی به رون زین وارد کرد
"برو دوش بگیر عشقم"
دوباره زمزمه کرد و لباشو برای بوسه ی شیرینی روی لبای زین گذاشت. زین سرشو تکون داد و به ارومی از تخت پایین اومد. وقتی هری ضربه ای به باسنش زد با تعجب هینی کرد. زین از روی شونش نگاه بازی گوشانه ای به هری کرد. هری خندید و دور اتاق رو چک کرد تا مطمئن بشه همه چیزشو جمع کرده. هری زین رو که به سمت حموم میرفت تماشا کرد و با ناراحتی لبشو جوید. نگاهشو از زین گرفت و دو طرفه سرشو مالید

"هری، من عاشقتم"
زین سرشو از پشت در چوبی بیرون آورد و لبخند غمگینی زد.هری نگاهی به زین کرد و سرشو تکون داد و لبخندی زد

"منم عاشقتم زین، با تمام قلبم"
گونه های زین سرخ شدن و سریع به حموم برگشت. هری سرشو تکون داد و خندید. وقتی صدای درو شنید آهی کشید. سریع بلند شد و بوت های قهوه ایشو پوشید و سمت در حرکت کرد

"حاضری؟"
هری به آرومی سرشو تکون داد و نگاهی به در بسته ی حموم کرد

"هنوز نه دیو"
دیو رفت داخل و دسته ی ساک چرمیه بزرگ رو گرفت.

"خدایا چقدر سنگینه"
غرغر کرد و سعی کرد ساکو به درستی بلند کنه. هری نیشخندی زد

"دیگه اونقدرام قوی نیستی، نه دیو؟"
هری شوخی کرد و دیو خندید و چشماشو چرخوند

"دفترم میبینمت، باشه؟"
هری سرشو تکون داد و وقتی شنید صدای آب قطع شده لبشو گاز گرفت

"برو بیرون! نمیخوام دوست پسرمو لخت ببینی"
هری خندید و دیو رو به زور از اتاق بیرون کرد و درو بست. برگشت و دید در حموم کمی باز شده

"رفت؟"

"آره زین"
هری خندید. در بیشتر باز شد و زین به آرومی بیرون اومد. رنگ از صورتش پریده بود. هری وقتی دید صورت زین چقدر سفید شده اخمی کرد
"زینی؟"
سریع رفت پیش زین و بازوهاشو گرفت
"چی شد؟ چیکار کردی؟"
هری به آرومی زمزمه کرد و سریع تمام بدن زینو برای پیدا کردن بریدگی یا زخمی بررسی کرد ولی...چیزی پیدا نکرد

"ت-تو داری...داری ترکم‌میکنی"
زین زمزمه کرد و چشمای غمگینش به هری خیره شدن.
"دارم- دارم تنها فردی که بهش اعتماد کرده بودمو از دست میدم. تو همینجوری...همینجوری داری از زندگیم میری"
زمزمه کرد و سرشو به سینه هری چسبوند. قلب هری دوباره به بدترین شکل ممکن تیر کشید. سریع دستاشو دور زین حلقه کرد

"سه ماه...لطفا زین، فقط-فقط سه ماه دووم بیار"
هری زمزمه کرد و با بیچارگی بوسه های کوچیکی روی شونه های زین کاشت.
"الان دیگه نمیتونی بیخیالم بشی...من عاشقتم"
هری دوباره زمزمه کرد

All the love -P💚

Mental || Zarry | CompleteWhere stories live. Discover now