زين تو اتاقش بود، هری هنوز تو دستشويي بود. اون متعجب بود كه چرا هري انقدر ناراحت بود، اون متعجب بود كه چرا از حالت عصباني و خشمگين به پشيموني رسيده بود. زین آه کشید و با انگشتاش بازی کرد، دوتا پرستار اومدند و بهش گفتن كه وقت شامه اما اون گشنه نبود. زين مي خواست مطمئن شه كه هري سعي نكرده به خودش آسيب بزنه يا كاري كنه پس روی تختش نشسته بود و منتظر بود هری برگرده. بعد از پنج دقيقه زين تصميم گرفت بلند بشه و در دستشویی رو بزنه . به در سه تا صربه زد. هيچ جوابي نيومد. اون لبش رو گاز گرفت و سه بار ديگه به در زد -بلندتر- دوباره هيچي. قبل از اينكه دست گيره كه هیچ قفلی نداشت رو بگيره و در رو باز كنه اون با استرس چند دقيقه ايستاد. زين با كنجكاوی سرش رو داخل برد و هری رو دید که کف دستشویی نشسته و زانوهاشو تو سينه اش جمع کرده و سرش رو روشون گذاشته بود. زين گلوش رو صاف كرد تا حواس هري رو جمع كنه ولی موثر نبود. اون آه کشید و آروم به طرفش رفت. برای یه مدت آروم بغل پسر بلندتر نشست. اون متوجه شد هری خیلی آروم فین فین کرد، داشت گريه ميکرد؟ زين دستش رو روی پشت هری گذاشت و آروم دايره ای مالیدش، كاری كرد احساس راحتي كنه و از روی ناراحتي اخم كرد.
"برو كنار زين."
هری با صدای صعیفی زمزمه کرد، سرش هنوز روی زانوهاش بود وقتی بخاطر تماس زین احساس راحتی میکرد. زين آه کشید و سرشو تکون داد، دستش رفت بالاتر تا اینکه کامل دور شونه ی هری حلقه شد. زين با تردید هری رو به خودش نزديک تر كرد و پشتش رو آروم ماليد.
"زين..."
هری آروم هشدار داد. زین یه ششش آروم زمزمه کرد همونطور که هری رو سرجاش نگه داشته بود. هری سرش رو تكون داد و گذاشت كه زين آرومش كنه. سرش روی شونه های زين بود و حلقه های موهاش گردن زين رو قلقلک مي دادن. نفس کشیدنش کاملا آروم شده بود.
"م-من شام نمیخوام"
اون آروم زمزمه كرد و سرش رو توی گردن زين برد. زين آروم سرش رو به معنی باشه تكون داد. زين آروم خنديد چون هری پلک مي زد و مژه هاش باعث قلقک زين می شدن.
"ميشه بخاطر حرف بزنی؟"
هری آروم پرسيد .زين برای چند لحظه فكر كرد و آروم سرش رو تكون داد.
"بخاطر من درآینده حرف ميزنی؟"
هري دوباره پرسيد، زين با تامل سرش رو تكون داد. هري لبش رو گاز گرفت و آه کشید.
"اگه من وسوسه ات کنم چی؟"
هری نرم گفت، و لبش از گردن زين بالا رفت و به جايی رسيد كه به تازگي علامت گذاريش كرده بود. زين به سختي آب دهنش رو قورت داد و سرش رو تكون داد، سرشو از هری دور کرد پس هری نمیتونست کارشو بکنه. هری زين رو از خودش جدا كرد و از زمين بلند شد و از روی عصبانيت هوف كرد.
"باشه."
هری قبل از اينكه از دستشويی بيرون بره و در رو محكم ببنده گفت. زين با ترس پريد و صدای آرومی از بين لب هاش اومد بيرون. اون چه مشكلي داره؟ اون با خودش فكر كرد. از زمين بلند شد و به سمت در رفت تا بازش كنه ولی وقتی باز نشد اخم کرد. لبش رو گاز گرفت به سختی آب دهنش رو قورت داد. حتما اون داره شوخی میکنه. اون با خودش گفت و دوباره سعي كرد در رو باز كنه، ولي هنوز قفل بود. اون سعي كرد درست نفس بكشه و سه بار روی در زد. هيچ جوابی نشنيد. دست لرزونش رو به سمت موهاي كويفتش*برد و نفس های عميق كشيد. زين دوباره روی در زد و لبش رو گاز گرفت، و سوییشرتش رو درآورد وقتی فهمید نمیتونه نفس بكشه. زين محکمتر روی در زد و آروم ناله كرد، پیشونیشو رو ی در گذاشت.
"تا موقعیکه حرف نزنی نمیذارم بیای بیرون"
هری از اون طرف در گفت، صداش آروم تر و زننده تر بود. زين سرش رو تكون دادن و به دور و بر اتاق نگاه كرد، نفس های عميق میكشيد تا بخودش بگه هوشیار بمونه. اون بلند تر و محكم تر از قبل به در مشت زد، پوست برنزه بند انگشتاش زخم شدن و باعث شد زین یه ناله کوچیک بکنه. اون تسلیم شد و گلوش رو مالید. بايد نفس بکشه. اين تنها چيزی بود كه به ذهنش رسيد.
فلش بک
"بزاريد بيام بيرون."
زين جيغ زد وقتی داشت روی در زير زمين مي كوبيد. زين و دوست هاش تصميم گرفته بودن به تپه ی نزديک خونشون برن و خونه ای که برای چند سال اونجا بود و تسخیر شده بود رو بگردن. آخرين صاحب خونه خودكشی كرده بود و نفرین کرده بود هرکسی وارد زمینش بشه رو تسخیر میکنه. زين جيغ زد و روی در كوبيد، و دوست هاش داشتن میخندیدن و صدا درمیاوردن، و جیغ هاشو مسخره میکردن. زين تا جايي كه مي تونست محکم روی در كوبيد، حتما دستش رو زخمي كرده.
"بزا..بزاريد بيام بيرون!"
اون بلند تر جيغ زد و احساس كرد اشک هاش بيشتر شد، پشتش با يه چيز سفت و سرد برخورد كرد. چشم هاش محکم بسته شدن وقتي نفس سردی رو روي گردنش احساس كرد.
پايان فلش بک
بدن زين روی زمين مي لرزيد، چشم هاش رو محكم بست، گوش هاش رو با دستش گرفت و اشک از چشم هاش پایین میریخت. گریه کرد، داشت خفه میشد، نمي تونست نفس بکشه. صدای كليک در اومد، حتما باز شده. هری؟ لويي؟ نمیتونست بگه. احساس کرد دو تا دست قوی دور بالا تنه لختش پیچیده شد و بردش بیرون. احتمالا هنوز نمیتونست نفس بکشه.
"نفس بكش زين!"
اون صدای بم و خش دار آشنا با نگرانی گفت.
"م- من متاسفم! من فقط داشتم بازي ميكردم م- من فقط مي خواستم حرف بزني! خواهش ميكنم خوب شو!"
اون گفت و زين رو محكم بغل كرد.
"با- بايد پرستار رو خبر كنم؟ حمله آسم داری؟ زين بگو بايد چيكار كنم!"
-----------------------
كويفتيش: مدل موي زين Live While We're Young هست.
نتيجه اخلاقي اين قسمت:
٢١٦. هيچ وقت با دوست خود شوخي فيلي نكنيد.
٢١٧. به درهاي اين دوره زمرته اعتماد نكنيم.
لطفا به باسن لويي دست بزنين.🌈Love is Love🌈
👬Family is Family👭
🏡Home is Home🏡
✌🏻Don't Hate Them✌🏻
______________________
💙Start Love Each Others💙
⛔️And Stop The wars⛔️
STAI LEGGENDO
Mental || Zarry | Complete
Fanfiction" من ديوونه نيستم .. من فقط زياد عصبى ميشم " ( Zarry Stylik AU ) [ Persian Translation] copyright © 2014 all rights reserved, kryptomike