هری سرش رو کج کرد و به زین نگاه کرد،لب پایینشو گاز گرفت و از بالا تا پایین پسر مو مشکی رو نگاه کرد.قطعا اون یه چیز متفاوت بود.اون عجیب بود.بیشتر اوقات مردم هایی که وارد موسسه روانی می شدند قرار نبود هیچ وقت خفه بشن.اونها خیلی هم حرف میزدند،گریه ميكردند ، و یا حتی جیغ.اما ساکت؟
درواقع این (حس)حیلگری هری رو برانگیخت.او به (زین) رسید و به ارامی شونه های زین را هل داد،نیشخند زد وقتی او(زین) لرزید.اون(هری)میدونست زین هیچ کاری نمیکنه،اون قطعا از هری میترسید.
"برای چی با من حرف نمیزنی پسر خوشگل؟"
اون پرسید،وبه طور یک نواخت شونه های زین را هل میداد.زین سرش رو تکون داد و چشم هاشو روی لحافی که در زیرش بود متمرکز کرد.
"من ازت سوال پرسیدم."
هری غرید و زین رو محکم هل داد و باعث شد به نفس بى افته.هری نگاه کرد که *ادام اپل*(حنجره) زین تکون خورد،و این نشان دهنده ای اينكه قورت دادن براش سخته(منظور اب دهنش هست).
هری نیشخند زد و دوباره هلش داد."چرا با من حرف نمیزنی؟"
اون دوباره پرسید.زین سرشو تکون داد دوباره و لب پایینشو(به صورت) عصبی گاز گرفت،اب دهانش را دوباره به سختی قورت داد تا خنک نگه ش داره.او به ارامی فرو کرد ناخناشو شلوار جینش که زانوهاشو پوشونده بود هری عکس العمل زین رو دید و چشم هاشو چرخوند،روی پاهاش ایستاد.
"احساساتی"
هری مسخره اش کرد و روی پاشنه ی پاش چرخید،به ارامی برگشت به سمت تختش و روی شکمش دراز کشید. او امید داشت که زین رو خشمگین کنه حتی یک ذره تا فقط یه چیزی بگه!اون سرشو کج کرد وچشمش رو برای پسر لاغر تر باریک کرد.اون اهی از روی عصبانیت کشید و نشست.
"یه چیزی بگو لعنتی"
اون داد کشید،صدای بلند اون باعث شد زین از جاش بپره صورت او سریعا برگشت،و به چشم های هری نگاه کرد. زمانی که سینه ی زین به سرعت بالا و پایین میرفت هری سرشو کمی کج کرد.
"تو..."
اون از جا پريد و اخم نازکی کرد ولی بلافاصله با نیشخند جاشو عوض کرد.
"ترسیدی؟"
اون پرسید، دقیقا میدونست چه طوری دکمه های زین رو فشار بده (منظورش عصبانی کردنشه).اون روی پاهاش ایستاد و معصومانه لبخند زد هم زمان او به سمت اون یکی پسر قدم زد و بغل او نشست.نفس های زین اهسته شد ولی هنوز نسبت به سرعت متوسط سریع تر بود.او سرش را تکون داد که باعث شد هری سریع بخنده و چشم هاشو بچرخونه. ارام
"رفیق،ما قرار برای زمان خیلی خیلی طولانی تو این اتاق باشیم.تو باید به من حقیقت رو بگی"
او به ارامی گفت،و چشم هاشو باریک کرد تو چشم های زین.
"تو از بی نظمی وحشت داری؟"
اون پرسید.زین فکر کرد و سرش رو سریع و اروم تکون داد.عکس العمل زین هری رو عصبانی کرد.اون از روی عصیانیت هوف کشید و روی پاهاش ایستاد،دستش بازو ی زین رو محکم گرفت به طور خشنی بلندش کرد و پشتش رو به دیوار فشار داد. و موقعى که هری با خشم بلندش کرد و کوبندش به دیوار حرف ها ی زین توی گلوش موند.
وزن دومیناتی(هری) روی زین زیاد بود.
"سوال لعنتی منو جواب بده.دروغ نگو."
او غرید انگشتاش دور غضله بازوی زین محکم شده بود.زین سرشو تکون دادو لبهاش از هم جدا شدند و زمزمه ی کوچیکی ازبینشون اومد و هری محکمتر گرفتش.
"بهم بگو."
اون عملا داد زد تو صورتش. چشم های زین بسته شد و سینه اش شروع کرد به بالا و پایین رفتن به سرعت.دست هاش به زودی سینه هری رو پیدا کردن و هری رو با عصبانیت هل دادند ولی شکست خوردند.هری ناخن هاشو به زین فشار داد و باعث شد زین بپره.ذهن اون شروع کرد به تقلا کردن، برای ضربه زدن و صدا کردن(تپش قلب) توی گوشش.
توی یه لحظه به نظر میرسه هیچ اتفاقی نیوفتاده.چشم هاش(زین)باز شده اند وقتی متوجه شد چنگ هری رفته (بازو شو گرفته بود دیگه ول کرده).اون بالا نگاه کرد و هری رو دید که دماغشو گرفته و خون از لای انگشتاش بیرون میریزه .زین یک نهر کوچیک به هری داد(منظورش اینه دستشو شبیه یه چیز گود کرده).چشم هاش توی شوک مونده بود.اون اینکارو کرده بود؟اون نمیتونست اینکارو کنه؟اون یادش نمیاد.این نمی تونه کار زین باشه!
"توی فاکینگ به من مشت زدی"
هری داد زد،غرید توی دیوار انفرادی.زین فورا گوش هاشو پوشوند به پشت برگشت و چشم های تیره ی خیره کننده ی هری رو دید رو خودش دید.
"تو ی فاکینگ کوچولو..."
قبل از اینکه زین بتونه جمله کامل هری رو بشنوه اون فشار داد و رد شد از کنار پسر بلند تر و و دوید داخل حموم و در رو کوبید و بستش.اون می خواست که قفلش کنه ولی متوجه شد در فقل نداره.
وات ده بلادی هل برای چی در قفل نداره؟اون سریع چنگ زد (به در) وقتی دید اون(هری)داره برمیگرده . زین فورا نشست پشت در چوبی و با تمام وزنش دوباره به در فشار داد.
✨ ✨ ✨
خوب این داستان رو تا جایی که تونستم روان ترجمه کرد ولی به نظرم خوب نشد اگه جایی مشکل داشت به روی خودتون نیاریم اولین ترجمم بود بعدش اسمم یلداست اگه خواستین میتونین یلی یا یل صدام بزنیم فعلا چون اوایل داستانیم شرط نمی زارم خب فکر کنم خیل حرف زدم.
💙 LOVE IS LOVE 💙
ESTÁS LEYENDO
Mental || Zarry | Complete
Fanfic" من ديوونه نيستم .. من فقط زياد عصبى ميشم " ( Zarry Stylik AU ) [ Persian Translation] copyright © 2014 all rights reserved, kryptomike