|| Chapter 19 ||

1.3K 180 13
                                    

زين براي ناهار روي ميز هميشگيش توي كافه تريا نشست. اون كنار لويي نشسته بود كه روبروي هري بود. انگشتاي زين با اضطراب روي ميز کوبیده میشد، ميترسيد كه دوباره هري رو ناراحت كنه. اون قطعا ترسيده بود. هري چشماش رو روي زين باريک كرده بود، نه از راه ظالمانه، بيشتر ميخواست كاري كنه كه زين بهش نگاه كنه. اما اون نگاه نكرد. اون ترسيده بود. اون از هري ترسيده بود. زين از طوري كه هري اون رو زده بود ميترسيد. زين ميخواست كه با اون باشه. اون ميترسيد هري رو ترک كنه. چي ميشد اگه هري يكي بهتر رو پيدا ميكرد؟ چي ميشد اگه هري تغيير رويه ميداد و زين رو فراموش ميكرد؟ اين فكر تقريبا باعث شد كه اشكاي زين روی گونه هاش بيوفتن. زين از بالای انگشتاش نگاه كرد و متوجه شد هری با ناراحتي بهش زل زده. لب هاي هري از هم جدا شدن تا حرف بزنن ولي خفه شد وقتي كه لويي گلوش رو صاف كرد.

"پس زين، شنيدم كه به زودي آزاد ميشي؟"

لويي يكم لبخند زد، سعي كرد جَوُ يكم عوض كنه. زين به پايين نگاه كرد و سرشو يكم تكون داد.

"تو هيجان داري؟"

لويي دوباره سوال پرسيد، يه گاز كوچيک از سيبش زد قبل از اينكه توی ظرفش كه روي ميزش بود بذارتش. زين یه خنده با صدا كرد و شونش رو بالا انداخت. نه. نه اصلا. زين با خودش فكر كرد. هري گلوش رو بخاطر سوال صاف كرد و سرش رو تكون داد. زين با ناراحتي بالا رو نگاه كرد و چين بالاي ابروي هري رو ديد و آه كشيد.

"فاک به اين."

هري قبل از اينكه وايسته زمزمه كرد، پاهاش صندلي رو به عقب هل داد و به سرعت از اونجا رفت. چشماي زين هري رو دنبال كرد. هري خيلي فرق كرده بود. اون زين رو فریب داده بود. ون نميدونست كسي به قشنگي اون چطوري سر از اينجا درآورده. زين آه كشيد و به پايين نگاه كرد.

"بعدا ميبينمت لويي..."

زين زمزمه كرد قبل از اينكه روي پاش بايسته و سينيش رو بگيره. لويي آه كشيد و سرش رو يه مقدار تكون داد.

"باشه رفيق، ميبينمت."

صداي صاف لويي زمزمه كرد. زين دو قدم رفت و پشت شونش رو نگاه کرد.

اون هميشه تنهاست زين...

زين لبش رو گاز گرفت و آه آرومي كشيد قبل از اينكه روی صندلي کنار لويي بشينه و ساكت باقي بمونه.

"اما من فكر كردم كه تو-"

لويي شروع كرد.

"من نميخوام كه تنها باشم."

زين زمزمه كرد و با انگشتاش بازي كرد. لويي يه مقدار لبخند زد و سرش رو تكون داد وقتي كه شروع به خوردن غذاش کرد.

"ميخواي يه ذره؟"

لويي پرسيد، سينيش رو جلوي زين هل داد. زين سرش رو به معني نه تكون داد و يه كوچولو لبخند زد.

"به هر حال مرسي مرد."

اون آروم گفت و سيني رو به سمت لويي هل داد. لويي اخم كرد و لبش رو گاز گرفت.

"من تموم كردم."

"لويي..."

زين اخم كرد.

"تو بايد يه ذره بيشتر بخوري...خواهش ميكنم؟"

زين آروم گفت و لبش رو گاز گرفت. لويي سرش رو تكون داد و به پايين نگاه كرد. زين آه كشيد و آروم دستش رو به شكل دايره وسط كمر لويي ميكشيد.

"تو ميتوني هروقت که میخوای بخوري...من نميخوام قضاوتت كنم."

زين تو گوش لويي زمزمه كرد و اميد داشت كه اين دلگرمي براش بشه تا غذا بخوره. لويي آهي از روي ناراحتي كشيد و يه سيب برداشت و شروع كرد كه بخوردنش.

"يه گاز."

لويي بدون پرده گفت. زين لبخند زد و سرش رو تكون داد.

"يه گاز از موفقيت لويي."

زين آروم زمزمه كرد و لبخند بزرگي زد وقتي ديد كه لويي يه گاز ديگه هم زد، گازي كه به دوتا تبديل شده بود، چيزي كه تبديل شد به سه گاز چيزي كه تبديل شد به اینکخ لويي كل سيب رو خورد.

"واو لويي# كارت عالي بود!"

زين زمزمه كرد و محكم شونه هاي لويي رو بغل كرد.

"مرسي زين."

لويي با خجالت زمزمه كرد و زين رو بغل كرد.

"واقعا منظور داشتم، مرسي."

لويي دوباره زمزمه كرد.

------------------------------------

زويي خيليع خوبع *.*

Monstre sous le lit est pas un vrai monstre que vous êtes!

Yld🎮🤘🏻.

Mental || Zarry | CompleteWhere stories live. Discover now