|| Chapter 10 ||

1.8K 292 61
                                    

زين و لويي بيرون نشستن.

باد شروع به وزيدن كرد، موهاي شلخته ي(ريون)زين رو روي چشمش هاش انداخت. روي پشتش دراز كشيد و به اسمون تاريك نگاه كرد، ستاره ها با نور سفيد توي اسمون چشمك ميزنند.

لويي بني (beanie) خاكستري رو از سرش دراورد و با عصبانيت يه جا پرتش كرد.زين سرش رو تكون داد و به پسري نگاه كرد كه از قبل داشت بهش نگاه ميكرد.لويي بهش لبخند زد، (تا جايي كه)چشم هاش ريز شد. زين هم بهش لبخند زد و دوباره به اسمون نگاه كرد.

"ميدوني،تو بايد براي هري خيلي خاص باشي كه اونجوري ازت دفاع ميكنه."

اون زمزمه كرد، با يه حركت سريع كنار زين نشست. زين خنديد و شونه اش رو بالا انداخت.اون نمي فهميد چرا هري اون رو خاص ميدونست.

زين لب پايينشو تو دهنش گذاشت و جاي خالي داد وقتي انگشت هاي لويي رو توي موهاش احساس كرد كه دارن به خوبي باهاش بازي ميكنند. سرِ زين به سمت لويي حركت كرد، يه اخم كوچيك روي ابروهاش اومد.

"من فهميدم چرا اون تو انقدر خيلي خاص ميدونه، تو به صورت افتضاحي خوشگلي."

لويي خنديد، دستش از سر زين به سمت پس گردنش رفت.

"ل-لويي..."

زين با لكنت گفت و سعي كرد لويي رو كنار بزنه. لويي چشم هاش رو چرخوند و خنديد.

"بى خيال زين."

لويي گفت و دستش رو پايين اورد و لپ زين رو تو دستاش گرفت.

"حتما خيلي بايد كنجكاوي باشي."

لويي اروم زمزمه كرد، و انگشت شستش رو به لبش ماليد. زين سرش رو يهويي بالا اورد و به پسر پر موي بالاي سرش نگاه كرد.

"ا-اره اما....نه اينطوري."

زين گفت و دستش رو به سينه ي لويي چسبوند، اروم هلش داد. لويي خنديد و سرش رو تكون داد.

"پسره ي احمق....عاشقش ميشي."

لويي نيشخند قبل از اينكه هم بشه و لبش رو روي لب زين بزاره صورتش رو تو دستاش گرفت و مجبورش كرد بوسش كنه. دست زين به سينه ي لويي چسبيد و سعي كرد هلش بده.همه ي اينا اشتباه بود! زين اروم ناله كرد و وقتي لويي اروم دندونش رو توي لب زين فرو كرد.چشم هاي زين باز شدن وقتي لويي كنار گذاشتش و نيشخند زد.

"خوشت اومد؟"

لويي زمزمه كرد و  موهاي ژوليده ي زين رو لمس كرد.اون سرش رو به معني نه تكون داد. جوابش باعث شد كه قيافه ي لويي اروم بيافته ، و ابروهاش اخم كرد. لويي پشت زين رو به زمين زد وقتي ازش بالا ميرفت، بازو هاش رو گرفت كه زياد تكون نخوره.

Mental || Zarry | CompleteHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin