|| Chapter 26 ||

925 128 14
                                    

انگشت هاي زين به رفتن توي موهاش ادامه دادن وقتي كه چشماش سريع دور و بر اتاق سفيد تند حركت ميكرد. تنها چيزي كه شنيده ميشد نفس هاي كوتاه و سريع اون بود. از تنها بودن متنفر بود. چشماش به دري كه ازش وارد شد تا بياد توي اين اتاق نگاه كرد و هنوز داشت به همه چيز فكر ميكرد. اگه اين بازرسي رو قبول بشه و از تيمارستان بيرون بياد ميدونست دیگه نميتونه هري رو براي هفته ها، حتي ماه ها، ببينه. ذهن زين به زماني كه وقتي اون و هري داشتن درباره ي هري حرف ميزدن برگشت...

Flash-back

"تو براي چي اينجايي؟" صداي نرم زين زمزمه كرد وقتي انگشتاشو وارد موهاي فرفري هري كرد. هري آروم آه كشيد و يه كم نخودي خنديد.

"من ديوونه ام زين، چيز ديگه ايي نيست..." هري سريع گفت و بالا و به قيافه گيج زين نگاه كرد. هري آه كشيد، ميدونست كه بايد همه چيز رو براي زين توضيح بده چه بخواد چه نخواد (one way or another). هري به خودش فشار آورد و بلند شد، پشتش به ديوار چسبيده بود. زين آروم به سمت هري ليز خورد تا بهش نزديک تر باشه.

"من فقط ديوونه ام زين...واقعا خيلي سريع عصباني ميشم." هري زمزمه كرد وقتي چشماش به پاهاش نگاه ميكردن.

"ادامه بده، من قرار نيست قضاوتت كنم هري." زين زمزمه كرد، يه بوسه آروم رويه گونه هري گذاشت. هري آه كشيد و به پايين، به چشماي معصوم زين نگاه كرد و يه لبخند كوچيک زد.

"من IED* دارم." صداي ضعيف هري زمزمه كرد. چشماي زين از روي گيجي كوچیک شدن.

"اختلال انفجاری متناوب." هري يه بار ديگه گفتش، جواب سكوت زين رو داد. زين دوباره همونطوري نگاه كرد كه باعث شد هري سريع بخنده.

"اما من فكر ميكردم معنيش-"

"من دوقطبي دارم." هري سريع گفت، جمله ي زين رو تموم كرد.

"واو..." زين زمزمه كرد و نشست، مشتشو پر از فرهاي اون كرد تا هري رو هل بده و يه بوسه آروم روی لبش بذاره. هري روي لب هاي زين لبخند تلخي زد و آروم شونه هاشو بالا انداخت، بعدش سريع ازش جدا شد.

End of Flash-back

ذهن زين نميتونست كمک كنه ولي بازم متعجب بود چرا هري نميتونست ولش كنه. اون ميدونست كه هري خطرناكه و بدترين حالت مرگ زين بود اما اون خيلي بهتر به نظر ميرسيد.

"زين مالک؟" يه نور، صداي يه دختر صداش زد چيزي كه باعث شد چشماي زين به سمتش بره. موهاي بلوندشو با بان شُل بسته بود و فرهاش به طور منظم همه جاي صورتش افتاده بودن. اون يه لبخند گرمي زد و پيشنهاد داد كه زين هم بزنه.

"از اين طرف، لاو." اون دوباره با مهربوني گفت. زين بلند شد و سرشو تكون داد، آروم با پاهاش به سمت اتاق سفيد رفت. اونجا هيچي نبود...

----------------------

هريع سايكوع دوس درعم :)

خ نايسع

عميد وارعم واسع هممون برسع

-Yal🌈💕

Mental || Zarry | CompleteDonde viven las historias. Descúbrelo ahora