|| Chapter 24 ||

1.3K 129 15
                                    

*هشدار*[عسمات دارع]

هري در رو پشت سر خودش و زين بست وقتي كه وارد اتاق خودشون شدن. بازوهاش چندتا كبودي داشت، بخاطر اين بود كه با ليام دعوا كرده بود. هري نميدونست ليام چرا اينكار رو كرده، اون فقط سريع گم شد وقتي ديدش. همه چي درمورد ليام داشت اذيتش (ناراحت) ميكرد. اون به زين نگاه كرد و متوجه قوز كمي كه پسر كوچيک تر به بدن داده بود شد، دستش دائما داخل بازوش رو مي ماليد. هري ياد گرفته بود كه هر موقع دلواپسي بزرگ ميشه زرزر ميكنه. با لبه ي پيرهنش بازي ميكنه. لبشو ميجوعه. اون با انگشتاش روي يه چيزي ميزنه. اون حرف نميزنه...آروم هري به سمت پسر ساكت رفت و براي چند لحظه پشتش موند. اون به آرومي تكيه داد، لب هاش با ترديد به گوشه زين نزديک شد وقتي كه آروم نفسش پوست گوش برنزه رو خنک ميكرد. زين آروم به خودش پيچيد، مشخص بود اون كاملا تو فكرهاي خودش درگير شده بقدری كه متوجه هري نشد.

"تو خوبي؟" هري آروم زمزمه كرد، دستاش به آرومي كمر زين رو گرفتن. هري سريع با لمس كردن زين متوجه تغيير الگوی نفس كشيدنش شد. نفس كشيدنش كوتاه تر و عميق تر شد. زين آروم سرشو تكون داد، لبشو با دندوناش گير انداخت وقتي كه به سمت لمس هاي هري تكيه داد. هري لبخند كمي زد و آروم يه بوسه لطيف روي گردن زين گذاشت، کم کم بوسه ها رو تا شونش كشيد.

"م-من فكر كردم هيچ وقت قرار نيست پيدات كنم. من فكر كردم اون بهت آسيب زده و-و من نميدونستم كجا دنبالت بگردم و من فقط-" زين وایستاد وقتي حس كرد هري روي گردنش نيشخند زد.

"چيه؟ براي چي به من نيشخند به فاک رفته ميزني؟" صداي زين با عصبانيت پرسيد وقتي كه برگشت و به هري نگاه كرد. هري با لطافت خنديد و آروم انگشتاشو توي موهاي بهم ريخته ي مدل quiif زين فرو كرد.

"بهم دست نزن!" زين با حالت عصبي گفت. هري چشماش رو چرخوند و زين رو براي يه بوسه بغل کرد، به زور لب هاشو باز كرد و زبونشو داخل دهن پسر بزرگتر كرد. زين سريع توي بوسه ذوب شد، آروم بوسشون رو به هري واگذار كرد. هري عاشق اين كار بود. اون عاشق اينكه روي زين تاثير داشت بود. اينكه چطوري زين فورا ميتونه بهش واکنش بده. هري آروم و با لطافت زين رو به ديوار چسبوند، دستاش كمرشو گرفت. آروم زين دستاشو توي فرهاي هري برد، بين دستاش گرفتشون، هري رو نزديک تر آورد. هري با لطافت ناله كرد و برآمدگي بزرگشو روي زين ميكشيد و با شهوت ديكش رو به زين ميزد. هري عقب رفت، لب پايين زين رو خيس كرد وقتي كه مال خودشو داشت ميكرد.[بوسه فرانسوي دارن ميكنن]

"بهت نياز دارم." هري آروم زمزمه كرد و شروع كرد به چسبوندن لبش به پايين گردن زين. "من احتياج دارم بهت نشون بدم قبل از اينكه بري...من نياز دارم نشون بدم ميخوامت." هري زمزمه كرد وقتي كه با لطافت دستشو زيرِ لباس زين برد، ديک سفت شده ي زين رو روبروش حس كرد و دستش به سمت سينش رفت، انگشتاش رو روي نوک سينه ي زين كشيد و نيشخند زد وقتي كه صداي ناله از طرف پسر كوچيک تر رو شنيد.

Mental || Zarry | CompleteTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang