|| Chapter 21 ||

1.1K 175 13
                                    

پاهاي زين تا جايي كه ميتونستن تند به پايين هال دويدند. زمان اولين مشكل بود. درد دوميش بود. خوب شدن سوميش. چه معني كوفتي ميتونست داشته باشه؟ زين دوباره و دوباره اون يادداشت رو خوند قبل از اينكه بايسته. درد...زين خشكش زد و سريع به كل قضيه فكر كرد. زمان. اون يادداشتو تو یه ساعت پيدا كرده بود. درد...قرار بود ليام به هري صدمه بزنه؟ چشماي زين از فكري كه كرده بود اشک آلود شد قبل از اينكه سريع به سمت كه ازش اومده بود بدو ئه. اون دور و اطراف رو نگاه كرد. در نگاه اول اين يه دروغ بود، يه استخر از شيشه شكسته تميز دورش حلقه زده بود. چشماي زين از روي ساعت به دور و اطراف اتاق رفت.

"ليام؟"

زين جيغ زد و يادش اومد كه صداي سرد توي اين قسمت باهاش حرف ميزد. زين چرخيد و سعي كرد جاهاي ديگه رو بگرده. اون هيچ جا نبود. زین انگشتاشو از روي نگراني لاي حلقه موهاش برد قبل از اينكه به سمت پايين هال بدوعه و به اتاقش برگرده.

"اوفف."

اون آه كشيد وقتي سينش به يه نفر برخورد كرد.

"نگاه كن."

صداي كلفت ايرلندي غر زد. زين سريع گلوي كاي رو گرفت، پشتشو به ديوار كبوند. چشماي عصباني زين به چشماي آبي يخي كايل خيره شد. کايل متوجه شد چطوري پسر كوچيک ترِ ترسو محکم به ديوار چسبوندتش.

"هري كجاست؟"

زين آروم پرسيد، صداش طوري بود كه انگار مال يه شخص ديگه هست. كاي سريع سرشو تكون داد اما اين تنها باعث شد زين حلقه ي دستشو دور گلوي اون تنگ تر كنه.

"ا-اون با ليامِ!"

كاي با صداي دردناكش (زخم خورده)جيغ زد.

"من- من نميدونم!"

اون سريع گفت و دست هايش رو روی سينه ي زين گذاشت.

"لط-لطفا فقط بهم صدمه نزن، من-من ميتونم كمكت كنم."

كاي گفت. چشماي زين آروم شد وقتي فهميد چقدر سخت گير شده بود. زين يه قدم عقب رفت، گلوي كاي رو آزاد كرد.

"مرسي."

كاي نفسشو بيرون داد.

"اونا كجا هستن كاي؟"

زين دوباره سوال پرسيد. كاي اول دو دل بود و لبشو گاز گرفت.

"من واقعا دارم صبرمو از دست ميدم كاي! هري كجاست؟"

زين يه بار ديگه داد زد، پشت پسر مو بلوند رو دوباره به ديوار كبوند.

"نزديك اتاق مديكال*."

كايل بالاخره داد زد. چشماش رو گنده كرد و آب دهنشو به زور قورت داد.

"ت-تو نميتوني به ليام بگي كه من بهت گفتم، ا-اون منو ميكشه!"

صداي آشفته اش خواهش كرد. چشماي تاريک زين روي كاي موند قبل از اينكه سريعا به سمت منطقه بيمارستان توي حياط بدو ئه.

"چرا ليام بايد هري رو اونجا نگه داره؟"

زين با خودش فكر كرد اما بعدش ايستاد و بعدش فهميد. درد. خوب شدن.

*(اتاق مديكال اتاقی هست كه شبيه بيمارستانه و كاراي مريضايي كه سرپايي ميتونن خوب بشن رو اونجا بهشون رسيدگي ميكنن.)

"اوه ماي گاد."

زين نفسشو بيرون داد و سريع به سمت دو دري كه روشون نوشته بود *فقط پرسنل* دويد. زين سريع وارد در شد و دوروبر رو نگاه كرد. اونجا خيلي اتاق بود. اون پايين هال دوييد و به پنجره هر دري نگاه ميكرد. نفس زين توي گلوش موند وقتي كه صداي يه گريه بلندي از درد رو شنيد. هري. اون فكر كرد قبل از اينكه به سمت صداي بلند داد بدوِ ئه. اون وارد اتاقی شد كه فكر ميكرد صدا ازش بيرون مي اومد و هيچي اونجا نبود. یه تخت ساده پهن، يه ميز كوچيک، يه صندلي و ضبط صوت تنها چيزي بودن كه اونجا بود. زين آروم به سمت ضبط صوت رفت و دكمه ي پخش رو زد.

"خوب انجامش دادي زين، بعد از اين همه ديگه احمق نيستي."

صداي سرد ليام نخودي خنديد.

"پس اينجوري به نظر ميرسه كه تو خيلي از اين كص خوشت مياد كه خودتو تو اين همه درد و دردسر انداختي براي اون. تو صداي دادشو شنيدي، فكر كنم؟"

ليام پرسيد و براي يه مدت مختصر ساكت شد. اونجا پر از صداي خفه شده و ناله بود.

"اينكارو نكن زين..."

يه صداي آشنا توي ضبط صوت زمزمه كرد.

"فقط برو، ول كن."

اون گفت قبل از اينكه ليام سرفه كنه.

"نميتوني ببينيش، مگه نه؟ اون به طرز فاكينگي دوستت داره هري اما تو خيلي احمقي تا ببينيش!"

ليام با عصبانيت تف بيرون انداخت، يه ناله از درد از هري دوباره بيرون اومد.

"تو پونزده دقيقه وقت داري زين. اون يه جايي بين ديوونه خونس. تلف اش نكن. درد بهترين چيزي نيست كه بتوني تنهايي باهاش كنار بياي."

ليام گفت قبل از اينكه يه چيزي توسط هري زمزمه شه. رين اخم كرد و ضبطو عقب برگردوند.

"ديويد..."

تنها چيزي بود كه دوباره و دوباره زين گوش ميداد. ديويد؟ چه ربطي به ديويد داره.( تو جمله اصلي ميگه:what the bloody he did David have to do with this?!)

-----------------------------

:] عين قسمتم تموم شد.

كمتر از ١ ماه هم امتحانا شروع ميشع :].

اميدوارم موفق بشين :].

{We got to get away We got to we got to run} -Yal . :]

Mental || Zarry | CompleteOù les histoires vivent. Découvrez maintenant