هري روي تختش نشست، چشماش روي بدن خوابيده ي زين متمركز شده بود. اون داشت به اتفاقات ديشب فكر ميكرد. در واقع زين به هري اعتماد كرد و اين باعث شد قلب هري يه چيزي رو حس كنه. چشماي هري كل بدن كوچيک پسر نگاه كرد، به حالتی پتو رو به طرز عالیی دور خودش پيچيده بود. يه آه كوچيک از بين لبهاي هري بيرون اومد وقتي كه ميدونست مجبوره هر چیزی كه بين اون و ليام اتفاق افتاده رو برای زين تعريف كنه. لیام چطوری ميتونست اينكار رو باهاش بكنه. این هيچ ربطي به زين نداشت. رابطشون براي قبلا بود! زين ربطي بهش نداشت! افكار هري توسط صداي آشنای نالهی زین که هر روز صبح انجامش میده، قطع شد. اين يه جوري شبيه ناله هايي هستن كه وقتی مامانتون براي مدرسه بيدارتون ميكنه، انجام میدید. هري خنديد وقتي زين صورتشو توی بالشش مالوند قبل از اينكه با یه لبخند کوچیک و خسته به هری نگاه کنه.
"چيه؟"
زين آروم پرسيد. هری تقريبا با تن صدای زين آب شد. اون خيلي عميق بود. خيلي كلفت. خيلي خيلي سكسي. دندون هری لب پايينشو گاز گرفت و آروم سرشو تكون داد.
"هيچي."
هري بالاخره تونستن بگه. زين نشست و خميازه كشيد، دستاشو كشيد بالا و برد پشت سرش و چشماشو روی هم فشار داد. اين اولين باري بود كه هري زين رو لخت ميديد. امروز اولين روزي بود كه زين بدون بلوز میخوابيد و هري عاشق این بود. زين چشماشو باز كرد و چندبار پلک زد قبل از اينكه متوجه بشه هري بهش خیره شده.
"هري..."
زين آروم ناله كرد و با یه بالش شكمشو پوشوند.
"چيه؟"
هري معصومانه پرسيد، به صورت زين نگاه كرد و آروم خنديد. لب پايينشو گاز گرفت و ابروهاش رو به اخم تبديل كرد.
"زل نزن"
زين گفت. هري خنديد و بلند شد، آروم به اون سمت راه رفت و زين رو ملایم روی تختش هل داد.
"و تو ميخواي درموردش چيكار كني، ماليک؟"
هري اذيت كرد و نيشخند زد وقتي بالش رو برداشت و با تعجب به عضو سفت شدهی زين نگاه كرد. رنگ قرمز سير روي گونه هاي زين نشست وقتي عکس العمل هري رو ديد. هري نيشخند زد و يه بوسه ي آروم روي شكم زين گذاشت، طوري كه سينه ي زين قرمز شد و ميلرزيد باعث شد هري نيشخند بزنه.
"ه-هري..."
زين با لرزش اخطار داد، انگشتاي زين به سمت موهاي فرفري هري رفت و محكم گرفتشون توی مشتش و آروم كشيدشون و باعث شد از بين لب هاي هري یه ناله بيرون بياد. زين ريز خنديد و نشست، با بازيگوشي هري رو هل داد و روي پاهاش واستاد.
"اما زين..."
هري لب و لوچه اش رو آويزون كرد و روی پاهاش تلو تلو خورد. زين سرشو تكون داد و آروم خنديد، يكي از بلوزهاش و یه سوييشرت رو برداشت تا روی اون بپوشه.
YOU ARE READING
Mental || Zarry | Complete
Fanfiction" من ديوونه نيستم .. من فقط زياد عصبى ميشم " ( Zarry Stylik AU ) [ Persian Translation] copyright © 2014 all rights reserved, kryptomike