Chapter 2

2.9K 435 195
                                    

قطرات آب هنوز روى بدنش سر ميخوردن و احساس قلقلك بهش دست ميداد...

نگاهى به آدرسى انداخت كه اون شخص ناشناس و عجيب براش فرستاده بود.دو دل بود... اينكه بره يا نره؟
مطمئن بود كه يه جاى كار ميلنگه.

به هرحال حتى اگه ميخواست كه بره هم امروز زمان مناسبى نبود...چيزى تا برگشت لوسى از مدرسه نمونده بود و خب اگه لويى ميرفت دنبال اون آدرس قطعا دختر قشنگش پشت در ميموند.

نفس عميقى كشيد و لباس هاش رو پوشيد . برنامه اى براى اون روز نداشت و اين واقعا حوصله سر بر بود.به خصوص براى لويى كه از بيكار موندن متنفر بود...
شايد تنها كارى كه ميتونست بكنه اين بود كه با كتاب خوندن خودش رو سرگرم كنه تا لوسى برگرده.

بالاخره ساعت يك ظهر رو نمايش داد و صداى زنگ آيفون داخل خونه پيچيد . لوسى برگشته بود و اين يعنى قرار بود بالاخره سكوت خونه توسط كيوت ترين دختر دنيا شكسته بشه...

با باز شدن در خونه به يكباره تمام انرژى هاى مثبت اونجا تجمع پيدا كردن. اين همون ويژگى اى بود كه فقط لوسى اون رو داشت. قطعا زندگى ايان و لويى بدون حضور لوسى يه چيز بزرگ كم داشت...

-سلاااام لولو...

لويى با لبخند دخترش رو بغل كرد و كوله ى كوچيك و سبك دخترش رو گرفت.

-سلام دختر قشنگم امروز مدرسه چطور بود؟

-مثل ديروز عاااالى...

لويى گونه ى گرم عزيز ترين موجود زندگيش رو بوسيد و براى تمام روز ازش انرژى گرفت.

-تا تو لباساتو عوض كنى زنگ ميزنمو پيتزا سفارش ميدم.خوبه؟

اينبار لوسى گونه ى لويى رو بوسيد و سرش رو به نشونه ى مثبت تكون داد.

لويى مطمئن بود خوشبخت ترين مرد دنياست.زندگى آروم كنار ايان و لوسى ،چيزى بود كه هركسى آرزوى داشتنش رو ميكرد.

خيلى زود لوسى و لويى مشغول خوردن پيتزا شدن و لوسى تك تك اتفاقاتى كه توى مدرسه افتاده بود رو براى لويى تعريف ميكرد .

-لولو... دوستام خيلى دوست دارن كه تورو ببينن...

-منو؟ چرا؟؟

-خب چون بهشون گفتم كه تو بهترين پدر دنيايى...

لويى حاضر بود قسم بخوره كه يه كله قند توى دلش آب شده! جزء شيرين ترين لحظات دنيا بود وقت هايى كه لوسى "پدر" خطابش ميكرد... اين حسى بود كه شايد ايان كمتر دركش ميكرد. خب به هر حال لوسى هميشه ايان رو اينطور صدا ميكرد.

-چقدر زود دوست پيدا كردى لوسيه قشنگم...خب نظرت چيه فردا دوستات رو دعوت كنى اينجا براى عصرونه؟

لوسى لبخند پهنى زد و با لب هاى سسى بوسه ى محكمى به لويى هديه داد و لويى به هيچ وجه تصميم نداشت تا اون رد قرمز رو از روى گونش پاك كنه...!

Dark StreetWhere stories live. Discover now