صداى موسيقى كافه ى كوچيك رو پر كرده بود و لويى با دقت به حركت انگشت هاى هرى خيره شده بود.
در اون لحظه از نظر لويى سخت ترين ساز جهان ، پيانو بود و توى دلش به اين كه چرا نميتونه مثل هرى انقدر معركه بنوازه حسودى ميكرد.شايد انگشت هاى كوچيك لويى انقدر پيانو زدن رو براش سخت ميكرد... به هرحال فشار دادن كليد "دو" با انگشت شصت و همزان فشار دادن كليد "رِ" اكتاو قبل با انگشت كوچيكش شايد يكى از سخت ترين كارهايى بود كه لويى انجام داده بود!
اما انگشت هاى كشيده و جذاب هرى خيلى حرفه اى روى كلاويه هاى سياه و سفيد ميرقصيدن و قشنگ ترين صداى دنيا رو توليد ميكردن.
شايد اگه هرى توى اولين يا حتى دومين و سومين ديدارش با لويى ميگفت كه پيانو ميزنه ، لويى هرگز باور نميكرد... به هر حال هرى اون اوايل زيادى خودش رو بى احساس نشون ميداد و يه نوازنده هرگز نميتونه خالى از حس باشه!
وقتى نواختن هرى تموم شد، لويى لب هاش رو بيرون فرستاد و غرغر كرد...
-من نميتونم مثل تو اين كارو انجام بدم!
-لويى تو از اول دارى ميگى نميتونم... قرار نيست در عرض چند ساعت يه پيانيست حرفه اى بشى!بايد پله پله پيش بريم.
هرى بلند شد و لويى دوباره پشت پيانو نشست... نفس عميقى كشيد و سعى كرد لااقل اينبار خط اول اون نوت هارو درست بنوازه... لعنتى... لويى حتى اشتباه نوت هارو ميخوند در حالى كه هرى كاملا اون هارو حفظ بود و در طول نواختن يكبار هم به اون كتاب نگاه نميكرد!
هرى كه انگار از چشم هاى لويى همه چيز رو فهميده بود با لحن مهربونى،كه البته كمتر كسى اون رو شنيده بود گفت:
-قرار نيست خودت رو با من مقايسه كنى... من سالهاست كه تمرين كردم. پس سعى كن كه دو سه خط اول رو با دقت بخونى و بعد بنوازى...
لويى باشه اى گفت و دست هاش رو همونطور كه هرى ازش خواسته بود روى كلاويه ها گذاشت.
اول با چشم هاش نوت هارو خوند و بعد اون نوت هارو نواخت...
درسته كه لويى اين كار رو با مكث و آروم انجام ميداد اما اون كاملا با معنا و درست مينواخت...-هى... عاليه همينطورى ادامه بده .
هرى تعريف كرد و لويى بخاطر اون تعريف لبخند بزرگى زد و به كارش ادامه داد.
همه چيز عالى بود تا وقتى كه لويى به خط پنجم رسيد... اون جديد بود و لويى نوت هايى رو ميديد كه انگار به هم گره خوردن .
-فكر ميكنم ديگه كافيه...
-اما من هنوز هيچى ياد نگرفتم.
هرى نرم خنديد به چشم هاى ناراحت لويى خيره شد.
-تو واقعا انتظار داشتى امشب همه چيز رو ياد بگيرى؟!
-دلم ميخواست لااقل بتونم يه آهنگ رو كامل بزنم.

YOU ARE READING
Dark Street
Fanfictionزندگى دوست داشتنى من با ورود مرد مرموزى بهم خورد. مردى كه شباهت خيلى زيادى به دخترم داشت!