-زين محض رضاى خدا دهنتو ببند. دارى ديوونم ميكنى!
-تو همين الانم ديوونه ترين پسر شهرى..آخه كودوم احمقى طلبكار خودشو ميزنه؟!اگه شكايت كنه چى؟
هرى همونطور كه كيسه ى يخ رو روى كبودى گونش تنظيم ميكرد به پسرى كه مدام غرغر ميكرد چشم غره رفت و گفت:
-زين اون خودش كونش گوهيه...پس اگه شكايت كنه براى خودش بيشتر بد ميشه تا من...
زين كلافه روى مبل مقابل هرى نشست نفسش رو عصبى بيرون فرستاد...اين طلبكار هاى لعنتى تمومى نداشتن و هر وقت از شر يكيشون خلاص ميشدن يكى ديگه از سوراخ ديگه اى بيرون ميزد!
-اگه دير تر رسيده بودم الان مرده بودى احمق ...هرى اون دفعه ى بعد آدماى بيشترى رو مياره اينجا...ميخواى چه گوهى بخورى پسر؟!
-زين...زين...زين ...دهنتو ببند خواهش ميكنم.
اما نه...مثل اينكه قرار نبود زين از رو بره!هميشه همين بود...تا اعصاب داغون هرى رو داغون تر نكنه آروم نميگيره...
-نميخواى بازم به مرفه هاى بى درد زنگ بزنى؟!يك هفته گذشته ...بايد بحث پولو بكشى وسط.
هرى چشم هاش رو بست و تلاش كرد مثل هميشه با خونسرديش رو مخ زين راه بره...
اصلا كار اون دوتا همين بود... نوبتى راه رفتن روى اعصاب همديگه!-ميگم حالا...
زين حالا عصبى تر از هميشه بود...اون پسره احمق انگار اصلا متوجه وضعيت نبود!تماما غرق در قرض شده بود اما عين خيالش هم نبود...
-تو حاليت نيست نه؟!
-بس كن زين ...
-همين الان زنگ ميزنى و بهشون ميگى چى ميخواى!وگرنه من اين كارو ميكنم...
اينبار زين گوشى هرى رو برداشت و از اونجايى كه پسورد گوشى هرى قرار نبود براى صميمى ترين دوستش يعنى"زين"سكرت باشه ،خب زين راحت اون رو روشن كرد و وارد كانتك هاى هرى شد.
-اسم اون مرتيكه رو چى سيو كردى ؟!
-"تخس"!
هرى اسمى كه براى لويى انتخاب كرده بود رو گفت...انگار راضى شده بود تا بالاخره به اونها بگه كه چى ميخواد تا كارى به لوسى نداشته باشه...
اوه خدايا "لوسى"...
يعنى اين اسم اصلا به اون دختر ميومد؟!
اگه هرى سرپرست لوسى بود اسم ديگه اى رو براى اون دختر انتخاب ميكرد ... به هرحال لوسى اسم مورد علاقه ى هرى نبود!-تخس؟
زين پرسيد و متعجب شونه هاش رو بالا انداخت...و به دنبال كانتكتى با اسم "تخس"گشت!
وقتى موفق به پيدا كردن شماره ى اون شخص شد اسم اون رو لمس كرد و سريع گوشى رو سمت هرى گرفت و هرى هم بدون اينكه تغييرى به چهرش بده گوشى رو گرفت و روى گوشش گذاشت.
انگار واقعا همه چيز به تخمش بود!حتى پيدا كردن يه راه حل براى خلاص شدن از دست طلبكارا!
YOU ARE READING
Dark Street
Fanfictionزندگى دوست داشتنى من با ورود مرد مرموزى بهم خورد. مردى كه شباهت خيلى زيادى به دخترم داشت!