Chapter 13

2.1K 339 465
                                        


شايد ده دقيقه اى بود كه جلوى كمد ايستاده بود و به لباس هاش نگاه ميكرد. هيچ ايده اى براى اينكه چى بپوشه نداشت و اين داشت عصبيش ميكرد .

لويى داشت به اين مسئله فكر ميكرد كه اصلا شبيه ايان نيست و خوشحال كردن ديگران اون رو خوشحال نميكنه! خب به لويى چه كه هرى استايلزه حال بهم زن الان عذاب وجدان داره؟!
خب اين حقش بود ...

با شنيدن صداى لوسى كه صداش از سالن ميومد و با صداى بلند "ددى...ددى" راه انداخته بود، لويى فهميد كه ايان برگشته . پس از اتاق خارج شد و تصميم گرفت پيش
همسرش بره.

از اونجايى كه لويى كارش زود تموم شده بود و امشب هم بايد اون درازه لعنتى رو ميديد ، بدون اينكه يك ساعت براى همسرش صبر بكنه،برگشته بود خونه و اين مسئله قطعا ايان رو عصبى كرده بود. و خب ايان ،خودش ، ظهر  به اندازه ى كافى عصبى بود!

لويى وقتى مقابل ايان ايستاد سلامى كرد و كت همسرش رو گرفت و بهش خسته نباشيد گفت.

ايان هم در مقابل سلام گرم لويى سرى تكون داد و فيك لبخند زد...

اون هميشه به لويى لبخند ميزد. حتى اگه در حد مرگ از دست اون پسر كلافه ميبود اما خب همچين چيزى ممكن نبود... ايان؟!كلافه؟! از دست لويى؟!

همونطور كه سمت اتاقشون حركت ميكرد و لويى هم مدنبالش ميومد،گفت:

-خيلى عجله داشتى كه بياى خونه؟

خب اين براى ايان عجيب بود... لويى اكثرا منتظر ايان ميموند تا باهم به خونه برگردن اما لويى به محض اينكه كارش تموم شد به خونه برگشت!
و اين باعث ميشد تا ايان فكر كنه كه لويى بخاطر ظهر و فريادش از دستش ناراحته و خب اين افتضاح بود!

-راستش بايد امشب برم جايى.

ايان و لويى كه حالا به اتاق رسيده بودن درست وسط اتاق رو به روى هم ايستاده بودن و ايان علاوه بر باز كردن دكمه هاى پيراهنش، مشكوكانه به همسرش نگاهى انداخت.

-يادم نمياد بهم گفته باشى... كجا ميرى؟

لويى با اين حال كه به گير دادن ايان عادت نداشت اما ملايم خنديد و آروم كت همسرش رو كه تا اون لحظه دستش بود رو آويزون كرد.

-اگه بگم كجا دارم ميرم ، باورت نميشه.

چشم هاى ايان از قبل هم مشكوك تر شدن و براى همين كمى اون ها رو ريز تر كرد و اين علامت يعنى: "منتظرم تا بهم بگى كه كجا ميرى؟!"

لويى آروم لبه ى تخت نشست و نفس عميقى كشيد. اون حتى وقت نكرده بود به ايان چيزى بگه .
لويى هنوز هم علاقه اى نداشت تا دوباره هرى رو ببينه و شايد اين احساسات استرس آور كه باعث ميشدن دل و روده ى لويى در هم بپيچه، نشونه ى اين بود كه لويى نبايد امشب پيش "اون" ميرفت!

Dark StreetWhere stories live. Discover now