سرش رو به ديوار تكيه داده بود و پاى چپش به كف زمين بيمارستان سيلى ميزد.دليل نگرانيش رو نميدونست ... فقط حس خوبى به اين ماجرا نداشت. كارى كه پاول كرده بود احمقانه بود و اين رو خودش هم فهميده بود... اين از چهره ى رنگ پريدش و بدن بى حالش كه به يكى از ديوار ها تكيه داده بود مشخص بود.
-بنظرم حال پاول خيلى بده... براش يه چيزى بخر بخوره قبل از اينكه از هوش بره.
ايان كه خونسرد كنار همسرش نشسته بود، مجله اى كه از ناكجا آباد اومده بود رو ورق زد و نفس پر سر و صدايى كشيد.
-لو... بذار اول پسره بياد باهاش حرف بزنيم... .
-چه برادر دلسوزى هستى تو...
لويى با عصبانيت گفت و بلند شد تا خودش به داد پاول برسه. قطعا اگه تا چند دقيقه ى ديگه قند به بدنش نميرسيد ، روى همون ديوار از حال ميرفت .
لويى با گرفته شدن دستش توسط ايان متوقف شد ...
-خيله خب .... تو همينجا بمون سيندرلا... من الان ميام.
ايان دست لويى رو فشرد و از اونها دور شد تا هرچه سريع تر برگرده... اصلا دلش نميخواست وقتى پيش پاول نيست، هرى از اون اتاق بيرون بياد و گردن برادر بيچارش رو بشكنه!
بعد از دور شدن ايان،لويى به پاول نگاه كرد كه هر لحظه رنگ پريده تر ميشد و روى صورتش قطرات عرق نقش ميبست.
قطعا پاول نترسيده بود ، اون عذاب وجدان داشت و اين رو فقط لويى ميفهميد... از اونجايى كه ايان و هركسى و هرچيزى كه به اون مربوط بود رو خوب ميشناخت و ميفهميد.
آرنج هاش رو روى زانوش گذاشت و با دست هاش تكيه گاهى براى سرش درست كرد و بعد به زمين خيره شد... بايد به پاول فرصت ميدادن تا خودش كمى آروم بشه.
با صداى عجيب و غريبى كه شنيد ، سرش رو با وحشت بالا اورد و صحنه اى رو ديد كه خون توى رگ هاش رو منجمد كرد و براى لحظه اى بدنش رو حس نكرد!
هرى بى رحمانه به صورت پاول مشت ميكوبيد و اونقدر اين كار رو سريع انجام ميداد كه قبل از اينكه پرستار ها و بقيه ى مردم حتى بفهمن چه خبر شده، دهن پاول پر از خون شده بود!
لويى با همه ى سرعت سمت اونها دويد و محكم به لباس هرى چنگ زد تا بتونه اون موجود عوضى رو از برادر همسرش جدا بكنه اما به هيچ وجه موفق نبود و اينكارش فقط باعث پارگى لباس اون پسر شد.
-خواهشششش ميكنم بسسس كنيددد.
لويى فرياد ميكشيد و دست هاش رو بين بدن اون دو مرد برده بود و با همه ى وجودش سعى ميكرد تا هرى از پاول فاصله بگيره.

ESTÁS LEYENDO
Dark Street
Fanfictionزندگى دوست داشتنى من با ورود مرد مرموزى بهم خورد. مردى كه شباهت خيلى زيادى به دخترم داشت!