-نيازى به عذر خواهى نيست هرى...-چرا هست.
لويى نگاهى به اطراف انداخت . عده اى به هرى و لويى خيره شده بودن و با تعجب حركات اون دو نفر رو دنبال ميكردن... خب به هر حال اونجا كافه بود و هرى خيلى يهويى از پشت ميز بلند شده بود و با صداى تقريبا بلندى داشت عذر خواهى ميكرد.
-بخشيدمت ... حالا لطفا بشين.
هرى مطيعانه نشست و با جنگل پشيمونش به پسر رو به روش نگاه كرد.
جديدا فقط گند ميزد و بعد مثل احمق ها از لويى عذر خواهى ميكرد!-امروز يكم همه چيز زيادى به هم ريخت...
لويى سعى كرد يه جورى بحث صبح رو وسط بكشه و به فكر يه راه چاره باشه...
وقت زيادى نداشت و پاول داخل ماشين منتظرش بود.-درسته... من...
-بايد درستش كنيم هرى.
قبل از اينكه هرى جوابى بده ، فنجون چاى به همراه كيك شكلاتى مقابل لويى قرار گرف و نايل لبخند مهربونى زد.
-ببين چقدر خاطرتون عزيزه كه خودم سفارشتونو اوردم...
پسر مو زرد با لحن با نمكى گفت و دوباره لبخند زد.
-اما نايل ، لويى هنوز سفارش نداده...
نايل اخم ريزى كرد و براى چند لحظه به فكر فرو رفت. احتمالا سفارش يك ميز ديگه رو براى اونها اورده بود و اين يعنى يه گند زدن كامل و به تمام معنا!
-شت... متاسفم پسرا... احتمالا اشتباه كردم . امشب زيادى سرم شلوغه ميدونيد؟
همونطور كه ظرف كيك و فنجون چاى رو درون سينى ميذاشت گفت و بعد به لويى خيره شد و گفت:
-آخه امشب تولد چهار سالگى پسرمه... ميدونى... من روز هاى تولد پسرم و همسرم زيادى هيجان زده ميشم و تقريبا دست و پام رو گم ميكنم....
هرى بخاطر پر حرفى نايل چشم هاش رو چرخوند... خب نايل هميشه همينقدر خنگ بازى درميورد و دليلش براى هرى مسخرست اما لويى بخاطر اينهمه هيجان زدگى نايل آروم خنديد. اون قطعا پدر معركه اى بود.
-اشكالى نداره مرد... فقط چرا زودتر نميرى پيشش؟ قطعا اون الان منتظر توعه...
-همين الان ميخواستم برم اما خب ديدم بد نميشه اگه سفارش ميز رفيقمو يكم زودتر آماده كنم اما خب مثل اينكه گند زدم!
-نظرت چيه بجاى اينهمه پر حرفى زودتر به پسر كوچولوت برسى؟
نايل سرش رو با عجله تكون داد و بعد از خداحافظى با لويى و هرى ، از اون دو نفر فاصله گرفت...
-متاسفم... اون واقعا نميتونه كلمات رو كنترل كنه و وقتى شروع ميكنه به حرف زدن بايد كارتو تموم شده بدونى.
YOU ARE READING
Dark Street
Fanfictionزندگى دوست داشتنى من با ورود مرد مرموزى بهم خورد. مردى كه شباهت خيلى زيادى به دخترم داشت!