Chapter 21

1.7K 314 321
                                    



-نيازى به عذر خواهى نيست هرى...

-چرا هست.

لويى نگاهى به اطراف انداخت . عده اى به هرى و لويى خيره شده بودن و با تعجب حركات اون دو نفر رو دنبال ميكردن... خب به هر حال اونجا كافه بود و هرى خيلى يهويى از پشت ميز بلند شده بود و با صداى تقريبا بلندى داشت عذر خواهى ميكرد.

-بخشيدمت ... حالا لطفا بشين.

هرى مطيعانه نشست و با جنگل پشيمونش به پسر رو به روش نگاه كرد.
جديدا فقط گند ميزد و بعد مثل احمق ها از لويى عذر خواهى ميكرد!

-امروز يكم همه چيز زيادى به هم ريخت...

لويى سعى كرد يه جورى بحث صبح رو وسط بكشه و به فكر يه راه چاره باشه...
وقت زيادى نداشت و پاول داخل ماشين منتظرش بود.

-درسته... من...

-بايد درستش كنيم هرى.

قبل از اينكه هرى جوابى بده ، فنجون چاى به همراه كيك شكلاتى مقابل لويى قرار گرف و نايل لبخند مهربونى زد.

-ببين چقدر خاطرتون عزيزه كه خودم سفارشتونو اوردم...

پسر مو زرد با لحن با نمكى گفت و دوباره لبخند زد.

-اما نايل ، لويى هنوز سفارش نداده...

نايل اخم ريزى كرد و براى چند لحظه به فكر فرو رفت. احتمالا سفارش يك ميز ديگه رو براى اونها اورده بود و اين يعنى يه گند زدن كامل و به تمام معنا!

-شت... متاسفم پسرا... احتمالا اشتباه كردم . امشب زيادى سرم شلوغه ميدونيد؟

همونطور كه ظرف كيك و فنجون چاى رو درون سينى ميذاشت گفت و بعد به لويى خيره شد و گفت:

-آخه امشب تولد چهار سالگى پسرمه... ميدونى... من روز هاى تولد پسرم و همسرم زيادى هيجان زده ميشم و تقريبا دست و پام رو گم ميكنم....

هرى بخاطر پر حرفى نايل چشم هاش رو چرخوند... خب نايل هميشه همينقدر خنگ بازى درميورد و دليلش براى هرى مسخرست اما لويى بخاطر اينهمه هيجان زدگى نايل آروم خنديد. اون قطعا پدر معركه اى بود.

-اشكالى نداره مرد... فقط چرا زودتر نميرى پيشش؟ قطعا اون الان منتظر توعه...

-همين الان ميخواستم برم اما خب ديدم بد نميشه اگه سفارش ميز رفيقمو يكم زودتر آماده كنم اما خب مثل اينكه گند زدم!

-نظرت چيه بجاى اينهمه پر حرفى زودتر به پسر كوچولوت برسى؟

نايل سرش رو با عجله تكون داد و بعد از خداحافظى با لويى و هرى ، از اون دو نفر فاصله گرفت...

-متاسفم... اون واقعا نميتونه كلمات رو كنترل كنه و وقتى شروع ميكنه به حرف زدن بايد كارتو تموم شده بدونى.

Dark StreetWhere stories live. Discover now