Chapter 40

2.5K 363 490
                                    



*فلش بك*

نگاهش رو از پنجره گرفت و چشم هاش رو روى شخص رو به روش نگه داشت.
كسى كه احتمالا قرار بود كمى كمكش بكنه.

-لويى چطوره؟

با شنيدن لحن مهربون و آروم كريس نفسش رو بيرون فرستاد.
لويى با اومدن پيش اين مرد مخالف بود اما ايان باور داشت كه كريس براى رابطه ى اونها مفيده.

-خيلى خيلى بهتره ... حس ميكنم بعد از اون روز كه خودش رو تقريبا با قرصا به كشتن داد، لويى قبل برگشت. البته تقريبا.

كريس خودكارش رو مثل هميشه به بازى گرفت و اخم كوچيكش رو كه نشون دهنده ى توجهش بود رو به ايان نشون داد.

-تقريبا؟

-هنوز هم رابطش با من مثل قبل نشده. هنوز هم به گرمى سابق نيست... ولى خب حد اقل از ديدنم متنفر نيست.

-بهش حق بده مرد... قرار نيست لويى خيلى سريع مثل قبل بشه... همونطور كه ميبينى اون خيلى تغيير كرده و بايد از اين بابت خوشحال باشي.

سرش رو به آرومى تكون داد و با تصور اينكه لويى به زودى همون لوييه سابق ميشه ، ته دلش احساس خوشحالى كرد.

-كاش ميدونستم چيكار كنم تا روند بهبود حالش سريعتر بشه. با اينكه هر روز و هر شب ميبينمش اما بيش از حد دلم براش تنگ شده.

-تنها كارى كه بايد بكنى اينه كه بذارى خودش رو پيدا كنه. لويى به فرصت نياز داره... پس يه مدت زياد خودتو درگير كاراش و خلوتش نكن. اجازه بده تا با خودش فكر كنه و بفهمه كه مقصر اون تصادف تو نيستى.
بيش از حد توى كاراش دخالت نكن. بهش آزادى بده. اون نهايتا پيش تو برميگرده. شرايط روحى لويى جورى نيست كه بفهمه چى درسته و چى غلط اما دليلى نداره كه تو درست و غلط رو بهش نشون بدى.
تنها كارى كه بايد بكنى صبر كردنه... لويى باز هم مثل قبل ميشه.

-راستش...يه تصميمى گرفتم .

كنجكاوانه ابرو هاش رو بالا انداخت و خودش رو از روى مبلى كه درست مقابل مبل ايان بود جلو تر كشيد.

-و اون چيه؟

-ميخوام همراه با لويى به سفر برم... دور از اينجا ... بنظرم بهش احتياج داره.

-خداى من... اين ايده معركست. به خصوص الان كه كمى بهتر شده. قطعا يه سفر چند روزه حالش رو بهتر ميكنه.

-چند روزه نه!

كريس ابرو هاش رو بهم گره زد و سعى كرد متوجه حرفى كه ايان زد بشه.

-چند هفته ؟ بنظرم....

-احتمالا چند ساله.

چشم هاى كريس بابت حرف احمقانه ى ايان گرد شد. اون عقلش رو از دست داده بود ؟

-چند سال؟! اين ديوونه وار ترين كاريه كه ميتونى انجام بدى! يه آدم كاملا عادى هم قطعا داخل يه كشور ديگه افسردگى ميگيره ... چه برسه به لويى كه شرايط روحى مساعدى نداره... اين كار ديوونگيه.

Dark StreetDonde viven las historias. Descúbrelo ahora