Chapter 16

1.9K 336 522
                                        



-هيييى چيشده؟!

پاول وقتى ديد  ايان لويى رو بغل كرده بود و سر لويى بى جون افتاده بود و صورتش رنگ پريده بنظر ميرسيد ، پرسيد .

-شما هنوز نرفتيد؟

ايان بدون توجه به سوال پاول ، خودش هم سؤالى رو مطرح كرد و خيلى آروم از پله ها بالا رفت.

-نه ... انتظار نداشتيم انقدر زود برگرديد. لويى چش شده ايان؟

-واكنش هميشگيش به الكل قوى!

پاول به لويى نگاه كرد كه زيادى آروم نفس ميكشيد و رنگش از سفيد هم سفيد تر شده بود.

-مطمئنى نبايد ببريمش بيمارستان؟ خوب بنظر نميرسه.

ايان قبل از  اينكه جواب پاول رو بده و بگه كه اين طبيعيه ، متوجه لوسى شد كه با نگرانى از پله ها پايين دويد و روى پله ى پنجم ايستاد تا صورت لويى رو ببينه.

-لولووو حالش بد شده ددى؟

لوسى با بغض پرسيد و آروم دستش رو روى صورت سرد لويى كشيد.

-نه دختر قشنگم... لولو حالش خوبه فقط يكم سرش درد ميكرد و بعد خوابيد.

ايان سعى كرد دخترش رو متقاعد كنه و خب موفق شد.

-الان براش قرص سر درد ميارم...

لوسى گفت و از كنار ايان و پاول رد شد و به ايان اجازه داد بالاخره لويى رو به اتاق مشتركشون برسونه.

ايان لويى رو روى تخت گذاشت و قرصى رو كه لوسى اورده بود رو روى ميز كنار تخت گذاشت... قطعا اون قرص فردا لازم ميشد وقتى كه لويى با سر درد وحشتناك بيدار ميشد.

-شما بريد و خوش بگذرونيد...

-ددى؟ لولو واقعا خوبه مگه نه؟

ايان لبخندى به دختر نگرانش زد و با تكون دادن سرش به لوسى نشون داد كه حال پدر ديگش خوبه و اون ميتونه امشب رو با عموش به پيتزا فروشى مورد علاقش بره.

پاول بعد از اينكه نگاهش رو بين لويى و ايان چرخوند و مطمئن شد اوضاع اونقدر هم بد نيست، لوسى رو بغل كرد و بعد از خداحافظى اونجا رو ترك كردن.

وقتى ايان مطمئن شد كه لوسى و پاول خونه رو ترك كردن روى تخت كنار لويى نشست و نفس عميقى كشيد.

-ميبينى لو؟ تو همه رو نگران كردى...

دستش رو روى صورت لويى كشيد و نوازشگرانه موهاى ابريشمى لويى رو از صورتش كنار زد.

Dark Streetحيث تعيش القصص. اكتشف الآن