-هيييى چيشده؟!پاول وقتى ديد ايان لويى رو بغل كرده بود و سر لويى بى جون افتاده بود و صورتش رنگ پريده بنظر ميرسيد ، پرسيد .
-شما هنوز نرفتيد؟
ايان بدون توجه به سوال پاول ، خودش هم سؤالى رو مطرح كرد و خيلى آروم از پله ها بالا رفت.
-نه ... انتظار نداشتيم انقدر زود برگرديد. لويى چش شده ايان؟
-واكنش هميشگيش به الكل قوى!
پاول به لويى نگاه كرد كه زيادى آروم نفس ميكشيد و رنگش از سفيد هم سفيد تر شده بود.
-مطمئنى نبايد ببريمش بيمارستان؟ خوب بنظر نميرسه.
ايان قبل از اينكه جواب پاول رو بده و بگه كه اين طبيعيه ، متوجه لوسى شد كه با نگرانى از پله ها پايين دويد و روى پله ى پنجم ايستاد تا صورت لويى رو ببينه.
-لولووو حالش بد شده ددى؟
لوسى با بغض پرسيد و آروم دستش رو روى صورت سرد لويى كشيد.
-نه دختر قشنگم... لولو حالش خوبه فقط يكم سرش درد ميكرد و بعد خوابيد.
ايان سعى كرد دخترش رو متقاعد كنه و خب موفق شد.
-الان براش قرص سر درد ميارم...
لوسى گفت و از كنار ايان و پاول رد شد و به ايان اجازه داد بالاخره لويى رو به اتاق مشتركشون برسونه.
ايان لويى رو روى تخت گذاشت و قرصى رو كه لوسى اورده بود رو روى ميز كنار تخت گذاشت... قطعا اون قرص فردا لازم ميشد وقتى كه لويى با سر درد وحشتناك بيدار ميشد.
-شما بريد و خوش بگذرونيد...
-ددى؟ لولو واقعا خوبه مگه نه؟
ايان لبخندى به دختر نگرانش زد و با تكون دادن سرش به لوسى نشون داد كه حال پدر ديگش خوبه و اون ميتونه امشب رو با عموش به پيتزا فروشى مورد علاقش بره.
پاول بعد از اينكه نگاهش رو بين لويى و ايان چرخوند و مطمئن شد اوضاع اونقدر هم بد نيست، لوسى رو بغل كرد و بعد از خداحافظى اونجا رو ترك كردن.
وقتى ايان مطمئن شد كه لوسى و پاول خونه رو ترك كردن روى تخت كنار لويى نشست و نفس عميقى كشيد.
-ميبينى لو؟ تو همه رو نگران كردى...
دستش رو روى صورت لويى كشيد و نوازشگرانه موهاى ابريشمى لويى رو از صورتش كنار زد.

أنت تقرأ
Dark Street
أدب الهواةزندگى دوست داشتنى من با ورود مرد مرموزى بهم خورد. مردى كه شباهت خيلى زيادى به دخترم داشت!