2

730 128 77
                                    


Harry:

ساعت از 10 گذشته بود که داخل اتاقم شدم . خبری از لویی و لیام نبود ، حتما کارشون تمام شده رفتن بیرون چیزی بخورن . چون تخت و وسیله های لیام مرتب بود .

لباسام رو عوض کردم و مثل همیشه فقط با یه شلوارک روی تختم دراز کشیدم . هنوز بخاطر سفر با قطار خسته بودم ، پس  بهتره امشب زودتر بخوابم تا لیام نیومده ،  اصلا حوصله دوست جدید پیدا کردن رو ندارم . چشمامو بستم و سعی کردم بخوابم ، چند دقیقه ای میشد که توی همین حالت بودم ولی انگار خوابم نمیبره ، توی تخت چرخیدم که یاد اندرو افتادم ، وقتی بهش گفتم میتونه بیاد اینجا چقدر خوشحال شد ، قرار شد دفعه بعدی که رفتم لندن باهم برگردیم . با فکر کردن به اینکه چقدر قراره بهمون خوش بگذره چشمام سنگین شد و خوابم برد .

با صدای الارم گوشیم بیدار شدم ، چشمامو باز کردم وقتی دیدم لیام روی تختش خوابه ، سریع آلارمم رو خاموش میکردم ، ساعت 10 صبح بود و من ساعت 11 کلاس داشتم .

حوله ام و شامپو و مسواکم رو برداشتم و بدون سر صدا رفتم سمت حمام های خوابگاه . مثل همیشه چندتا پسر اونجا بود که داشتن کارای شخصیشون رو انجام میدادن . بدون توجه بهشون منم بعد از انجام کارای شخصیم یه دوش کوتاه گرفتم تا کمی سرحال بشم .

حوله ام رو دور کمرم بستم و با شسوار توی حمام موهامو کمی خشک کردم ، این کاریه که همیشه میکنم تا یه وقت صدای سشوارم  هم اتاقیم رو اذیت نکنه .

بعد تمام شدن کارم برگشتم به اتاقم و سر راه نگاهای که به بالانته لختم میشد رو نادیده گرفتم . لیام هنوز غرق خواب بود ، مگه این پسر کلاس نداره که اینقدر راحت خوابیده ؟ به من چه !

اولین لباسایی که چشمم بهشون میخوره رو میپوشم ، که یه پیرهن و شلوار لی چسبون مشکیه ، موهامو پشت سرم جمع میکنم . کتاب و کیف پولم رو میزارم توی کیفم ، گوشیم رو میگیرم دستم و بعد پوشیدن کفشام از اتاق میزنم بیرون .

هندزفیریم رو میزارم توی گوشم و اهنگ مورد علاقه ام رو پلی میکنم . به ساعتم نگاه میکنم هنوز وقت دارم ، پس میرم سمت کافه پیش دانشگاه و یه قهوه میگیرم ، قهوه رو با خودم میبرم سر کلاسم . چون میدونم کلی وقت دارم تا قبل اومدن استادم قهوه ام رو بخورم ، تازه من قهوه کمی سرد شده رو بیشتر دوست دارم .

ردیف دوم کلاسم میشینم ، کلاس تقریبا پره . صدای موزیکم رو زیاد میکنم تا مجبور نشم با کسی حرف بزنم ، قهوه ام رو قبل اومدن استاد تمام میکنم . هندزفیریم رو درمیارم چون میبینم استاد اومده ، وقت درسه .

استاد بعد دو ساعت درس دادن میگه که خسته نباشید و کلاس تمام میشه . شروع میکنم وسیله هامو جمع کردن که یه یکی بهم سلام میکنه ، سرمو بلند میکنم و نایل رو میبینم بهش یه لبخند میزنم . نایل یکی از  دوستام و همکلاسی های محبوبمه چون اونم مثل من به درس اهمیت میده ، البته نمرات بهتری از من داره .

for you [l.s]Where stories live. Discover now