Harry :
حس کردم توی اتاق تنهام ، چشمام رو باز کردم دیدم نایل پیشم نیست .
دنبال گوشیم گشتم و دیدم ساعت 1 ظهره ، چه خواب خوبی بود خستگی کل هفته از تنم در اومد . من متنفرم از اینکه تنها بخوابم و وقتی کسی پیشم باشه بهتر خوابم میبره .
از تخت بلند شدم رفتم سمت دستشویی اتاق و کارای شخصیم رو انجام دادم . از اتاق نایل اومدم بیرون و شروع کردم به صدا کردن نایل چون حوصله گشتن نداشتم با اینکه خونه نایل خیلی بزرگ نیست . یه خونه دو خوابه اس با یه حال بزرگ و اشپرخونه که ته خونه اس .
صدای نایل از توی اشپز خونه اومد : « من توی اشپزخونه ام هری »خندیدم و رفتم توی اشپزخونه ، نایل پشتش به من بود و داشت قارچ خورد میکرد حتما قراره واسم املت درست کنه ، دستپخت نایل حرف نداره .
فکری به ذهنم رسید . اروم رفتم سمتش و از پشت بغلش کردم و سرمو فرو کردم تو گردنش .
هری : « صبح بخیر بیبی بوی »
اولش ترسید بعد برگشت و هولم داد عقب و به حرفم خندید .
نایل : « خیلی لوسی هری »
روی میز 6 نفره وسط اشپزخونه نشستم .
نایل : « قهوه درست کردم . بخور تا املت اماده بشه »
هری : « هی . حالا که نشستم میگی »
نایل بهم خندید و واسم یه لیوان قهوه ریخت و دستم داد و دوباره پشت بهم شروع کرد به خورد کردن قارچ ها .
نایل : « هری »
همین طور که پشتش بهم بود اسممو گفت ، لحنش انگار استرس داشت و نگران بود واسه گفتن چیزی بهم .
هری : « هوم؟ »
سعی کردم عادی جوابشو بدم . کارشو ول کرد و اومد کنارم نشست . کمی استرس گرفتم .
نایل : « هری من دوستتم مگه نه ؟ میدونی اگه چیزی بگم بخاطر خودته »
دیگه واقعا استرس گرفته بودم
هری : « اره نایل . چیزی شده؟»
نایل : « میشه اینقدر زود به مردم اعتماد نکنی؟»
گیج نگاهش کردم که ادامه داد
نایل : « چرا دیشب شمارتو دادی به اون پسره توی بار ؟ تو اولین بار بود داشتی میدیدش و کمتر یه ساعت باهاش وقت گذروندی »
کمی خیالم راحت شد که چیز مهمی نیست . نایل همیشه سر این چیزا حساسه .
هری : « پسر بدی به نظر نمیومد ، ازش خوشم اومده بود »
نایل : « اره پسر خوبی به نظر می رسید ولی من اینو که به همه اعتماد میکنی رو دوست ندارم ، اونم توی یه بار »
YOU ARE READING
for you [l.s]
Fanfictionقرار نیست ، زندگی کسل کننده کسی دچار یه تحول بزرگ بشه. قرار نیست ، عشق چشم کسی رو کور کنه . قرار نیست ، کسی بخاطر عشقش خودشو عوض کنه. #larry