Harry :
لیام و نایل داشتن وسط میرقصیدن و منم داشتم به اطراف نگاه میکردم که لویی اومد سمتم و کنار نشست و سرشو گذاشت روی شونه ام ، ازش معلوم بود زیادی خورده بود کاملا مست بود .
خودمو پایینتر کشیدم تا راحت تر سرشو بزاره روی شونه ام . لویی با چشمای خمارش نگاهم کرد و مثل اینکه تازه فهمیدم من کیم . بیشتر خودشو بهم چسبوند و اروم گفت .
لویی : « اا هری تویی ؟ چرا نشستی اینجا ، چرا نمیری برقصی »
خنده ام گرفت چون اینجوری که لویی روی من لم داده اگه میخواستمم نمیتونستم بلند بشم .
هری : « جام خوبه ، کسی رو نمیشناسم اینجا »
لویی سرشو تو گردنم تکون داد تا بهتر بتونه نگاهم کنه . موهاش باعث قلقکم شد .
لویی : « همه بچه های دانشگاهن . چطور کسی رو نمیشناسی ؟ »
هری : « خوب دوستای زیادی اینجا ندارم »
به صورتم نگاه کرد انگار داشت با چشماش چیزی رو بررسی می کرد .
لویی : « چرا ؟ به نظر این عجیب غریب نیست ؟ »
از حرفش خنده ام گرفت
هری : « دوست ندارم یه عالمه دوست و آشنا داشته باشم و به زور ماهی یه بار ببینمشون یا باهاشون حرف بزنم . این دوستی نیست از نظرم »
سرشو رو شونه ام برگردوند و با چشمای بسته گفت : « پس دوستی چیه از نظرت ؟ »
یاد نایل و اندرو افتادم و لبخند زدم
هری : « دوستی یعنی بیشتر وقتت رو با دوستت بگذرونی ، با هم بخندین و با هم گریه کنید ، همیشه از حالش خبر داشته باشی و واسه هم مهم باشید نه یکی که فقط اسمتو میدونه و توی دانشگاه بهت سلام میکنه ، من دوستای کمی دارم خیلی کم ، ولی واقعا دوستشون دارم و وقتی پیششونم خوشحالم »
لویی کمی چشماشو باز کرد ، لبشو داده بود بیرون و لپاش بخاطر مستیش کمی قرمز بود
لویی : « توی یه دوست خیلی خوبی ، میشه منم دوستت باشم ؟؟ »
اروم گفت و با چشماش بهم خیره شد . اون خیلی خوشگله تا حالا بهش توجه نکرده بودم ، چشمای ابیش که بخاطر مستی کمی بسته بودن و موهای بهم ریختش واقعا اونو خوشگل کرده بود .
موهاشو بهم ریختم و با شیطنت گفتم : « بهش فکر میکنم »
از روی شونه ام بلند شد و با مشت زد توی کتفم و گفت : « بهش فکر میکنی ؟؟؟ تو واقعا عوضی »
دردم گرفت ولی خیلی بامزه میشد موقع حرص خوردنش ، کتفمو گرفتم و با خنده گفتم : « باشه باشه دوستیم فقط دیگه منو نزن »
جفتمون به حرف من خندیدیم . لویی دستم رو کشید و گفت : « پس بیا بریم برقصیم »
بلند شدم و با لویی رفتیم سمت بقیه و شروع کردیم رقصیدن .
YOU ARE READING
for you [l.s]
Fanfictionقرار نیست ، زندگی کسل کننده کسی دچار یه تحول بزرگ بشه. قرار نیست ، عشق چشم کسی رو کور کنه . قرار نیست ، کسی بخاطر عشقش خودشو عوض کنه. #larry