28

450 83 91
                                    

هری :

به لویی نگاه میکنم که داره با تعجب و اخم شدید بهمون نگاه میکنه .

سرمو میندازم پایین و اروم میگم : « نمیدونم »

لویی : « هری ؟ چی رو نمیدونی ؟ اینجا چه خبره ؟ دارید راجب کی حرف میزنید »

حتی جرات ندارم تو صورت لویی نگاه کنم . 

لویی بازوی اندرو رو میگیره و تکونش میده .

لویی : « تو اینجا چیکار میکنی ؟ »

اندرو فهمیده چه گندی زده واسه همین چیزی نمیگه .

لویی : « چرا حرف نمیزنید ؟ »

بخاطر داد لویی بغض می‌کنم و سرمو توی سینه اندرو قایم میکنم تا کسی اشکامو نبینه

اندرو : « دو دقیقه خفه شی همه رو واست توضیح میدم »

اونم مثل لویی داد میزنه . از صدای دادش توی بغلش میلرزم که متوجه اش میشه و موهامو میبوسه و زیر لب ببخشید ببخشید رو زمزمه میکنه .

لویی : « وات د فاک اندرو . اینقدر نبوسش »

دستمو میکشه و از بغل اندرو درمیاره ، وقتی صورت خیسمو می‌بینه اخم میکنه . تو صورتم نگاه میکنه و با جدیت میگه .

لویی : « میشه بگی واسه چه فاکی داری گریه میکنی ؟ »

اندرو میخواد چیزی بگه که من زودتر اون میگم : « صبح جف رو دیدم »

لویی با یه قیافه وات د فاکی نگاهم میکنه که ادامه میدم : « و دوست پسر قبلیمو »

لویی سرشو با دستاش میگیره و سکوت وحشتناکش جو رو بدتر قبل میکنه .

لویی اروم شروع میکنه حرف زدن .

لویی : « پس واسه همینه اینقدر گریه کردی ... امتحانم رو خراب کردم !! من احمقو بگو باور کردم ، پس واسه همین اندرو اینجاست . نمیتونستی به من بگی چون هنوز دوستش داری و اونم اینجاست تا رابطه کوفتیتون رو درست کنه »

جمله اخرشو سرم داد زد و با عصبانیت بلند شد و خواست از اتاق بزنه بیرون .

اندرو : « لویی . قبل قضاوت کردن همه داستان رو بشنو »

لویی برگشت و یه نیشخند عصبی زد و با دستش منو نشون داد .

لویی : « داستان ؟ منظورت داستان عشقیه هری و اون پسره عوضیه ؟ »

لویی تو چشمام نگاه کرد و گفت : « فقط بگو چراا؟ چرا وقتی هنوز یکی دیگه رو دوست داشتی با من دوست شدی ؟ »

هری : « من دوستش ندارم لویی . اینجوری که فکر میکنی نیست ، خواهش میکنم بزار واست توضیح بدم »

لویی : « چی رو توضیح بدی ؟ لعنتی تو داشتی تو بغل من » با دستش به خودش اشاره کرد : « تو بغل من لعنتی واسه دوست پسر قبلیت زجه میزدی »

for you [l.s]Where stories live. Discover now