هری :
به لویی نگاه میکنم که داره با تعجب و اخم شدید بهمون نگاه میکنه .
سرمو میندازم پایین و اروم میگم : « نمیدونم »
لویی : « هری ؟ چی رو نمیدونی ؟ اینجا چه خبره ؟ دارید راجب کی حرف میزنید »
حتی جرات ندارم تو صورت لویی نگاه کنم .
لویی بازوی اندرو رو میگیره و تکونش میده .
لویی : « تو اینجا چیکار میکنی ؟ »
اندرو فهمیده چه گندی زده واسه همین چیزی نمیگه .
لویی : « چرا حرف نمیزنید ؟ »
بخاطر داد لویی بغض میکنم و سرمو توی سینه اندرو قایم میکنم تا کسی اشکامو نبینه
اندرو : « دو دقیقه خفه شی همه رو واست توضیح میدم »
اونم مثل لویی داد میزنه . از صدای دادش توی بغلش میلرزم که متوجه اش میشه و موهامو میبوسه و زیر لب ببخشید ببخشید رو زمزمه میکنه .
لویی : « وات د فاک اندرو . اینقدر نبوسش »
دستمو میکشه و از بغل اندرو درمیاره ، وقتی صورت خیسمو میبینه اخم میکنه . تو صورتم نگاه میکنه و با جدیت میگه .
لویی : « میشه بگی واسه چه فاکی داری گریه میکنی ؟ »
اندرو میخواد چیزی بگه که من زودتر اون میگم : « صبح جف رو دیدم »
لویی با یه قیافه وات د فاکی نگاهم میکنه که ادامه میدم : « و دوست پسر قبلیمو »
لویی سرشو با دستاش میگیره و سکوت وحشتناکش جو رو بدتر قبل میکنه .
لویی اروم شروع میکنه حرف زدن .
لویی : « پس واسه همینه اینقدر گریه کردی ... امتحانم رو خراب کردم !! من احمقو بگو باور کردم ، پس واسه همین اندرو اینجاست . نمیتونستی به من بگی چون هنوز دوستش داری و اونم اینجاست تا رابطه کوفتیتون رو درست کنه »
جمله اخرشو سرم داد زد و با عصبانیت بلند شد و خواست از اتاق بزنه بیرون .
اندرو : « لویی . قبل قضاوت کردن همه داستان رو بشنو »
لویی برگشت و یه نیشخند عصبی زد و با دستش منو نشون داد .
لویی : « داستان ؟ منظورت داستان عشقیه هری و اون پسره عوضیه ؟ »
لویی تو چشمام نگاه کرد و گفت : « فقط بگو چراا؟ چرا وقتی هنوز یکی دیگه رو دوست داشتی با من دوست شدی ؟ »
هری : « من دوستش ندارم لویی . اینجوری که فکر میکنی نیست ، خواهش میکنم بزار واست توضیح بدم »
لویی : « چی رو توضیح بدی ؟ لعنتی تو داشتی تو بغل من » با دستش به خودش اشاره کرد : « تو بغل من لعنتی واسه دوست پسر قبلیت زجه میزدی »
YOU ARE READING
for you [l.s]
Fanfictionقرار نیست ، زندگی کسل کننده کسی دچار یه تحول بزرگ بشه. قرار نیست ، عشق چشم کسی رو کور کنه . قرار نیست ، کسی بخاطر عشقش خودشو عوض کنه. #larry