هری :هری : « اون نامزدمه »
نمیدونم بقیه چه حسی پیدا میکنن وقتی اینو میگن ولی من چیزی بجز درد حس نمیکنم ، یه درد عمیق توی قلبم .
خیلی وقته اینو به زبون نیاوردم ، اندرو هم جوری رفتار میکنه انگار اصلا همچین چیزی نبوده .
بعض بدی کرده بودم ، این حقیقت که هنوز نامزد جرالدم واقعا اذیتم میکرد .
پرستار : « متاسفم واقعا ، فکر کنم خوابه ولی اگه میخوای میتونی بری ببینیش »
پرستار وقتی حالمو دید اینو گفت . حتما فکر کرده بخاطر شرایط بغض کردم و یه پسر عاشقم که نگرانه .
پرستار : « اتاق 329 اخر همین راهرو ، رو به روی آسانسوره . حالت خوبه ؟ میخوای باهات بیام ؟ »
سرمو تکون دادم و به سمت جایی که گفت حرکت کردم .
استرس شدیدی داشتم ، نکنه بیدار باشه . بیدار نبود هم نبود خودم بیدارش میکنم ، باید باهاش حرف بزنم . بخاطر اندرو ، بخاطر اندرو .
در اتاقش ایستادم . دلم میگفت همین الان برگردم و برم ، ولی مغزم میگفت باید انجامش بدم .
درو اروم باز کردم و رفتم توی اتاق ، یه اتاق دو تخته بود که یکی از تختاش خالی بود و روی اون یکی تخت یه نفر خواب بود . یه نفر که من خوب میشناسمش .
---------------------------------------
در خونه رو باز کردم و رفتم داخل .
هوا روشن شده بود و خونه تقریبا روشن بود ، چشمام بدجور میسوخت و حس میکردم دیگه جونی توی بدنم نیست .
از خودم متنفرم ، از لباسهای توی تنم متنفرم . از درد چشمام متنفرم ، از همه چیه این هری متنفرم .
از این هری که جرالد ازم میسازه متنفرم .کفشامو در آوردم و رفتم سمت اتاق اندرو ، بدون اینکه در بزنم در و باز کردم و رفتم توی اتاق .
اندرو توی اتاق تنها بود و از صدای اب معلوم بود الکس توی حمامه .
رفتم بالا سرش و به صورت غرق خوابش نگاه کردم .
هری : « تمامش کردم . اندرو . همه چی رو تمام کردم . اون دیگه نمیتونه اذیتت نکنه ، نمیتونه هیچکدوممون رو اذیت کنه »
اونقدر اروم زمزمه کردم که خودمم صدامو به زور می شنیدم ، ولی باید اینا رو میگفتم . باید به اندرو میگفتم حتی اگه اون خوابه الان .
هری : « گفت هنوز دوستم داره . باورت میشه ؟ »
یه قطره اشک از چشمم افتاد .
هری : « تمامش کردم اندرو . اون دیگه نامزدم نیست ، من دیگه نامزد یه مرد زن دار نیستم . »
YOU ARE READING
for you [l.s]
Fanfictionقرار نیست ، زندگی کسل کننده کسی دچار یه تحول بزرگ بشه. قرار نیست ، عشق چشم کسی رو کور کنه . قرار نیست ، کسی بخاطر عشقش خودشو عوض کنه. #larry