37

399 70 124
                                    


هری :

هری : « اون نامزدمه »

نمیدونم بقیه چه حسی پیدا میکنن وقتی اینو میگن ولی من چیزی بجز درد حس نمیکنم ، یه درد عمیق توی قلبم .

خیلی وقته اینو به زبون نیاوردم ، اندرو هم جوری رفتار میکنه انگار اصلا همچین چیزی نبوده .

بعض بدی کرده بودم ، این حقیقت که هنوز نامزد جرالدم واقعا اذیتم میکرد .

پرستار : « متاسفم واقعا ، فکر کنم خوابه ولی اگه میخوای میتونی بری ببینیش »

پرستار وقتی حالمو دید اینو گفت . حتما فکر کرده بخاطر شرایط بغض کردم و یه پسر عاشقم که نگرانه .

پرستار : « اتاق 329 اخر همین راهرو ، رو به روی آسانسوره . حالت خوبه ؟ میخوای باهات بیام ؟ »

سرمو تکون دادم و به سمت جایی که گفت حرکت کردم .

استرس شدیدی داشتم ، نکنه بیدار باشه . بیدار نبود هم نبود خودم بیدارش میکنم ، باید باهاش حرف بزنم . بخاطر اندرو ، بخاطر اندرو .

در اتاقش ایستادم . دلم میگفت همین الان برگردم و برم ، ولی مغزم میگفت باید انجامش بدم .

درو اروم باز کردم و رفتم توی اتاق ، یه اتاق دو تخته بود که یکی از تختاش خالی بود و روی اون یکی تخت یه نفر خواب بود . یه نفر که من خوب میشناسمش .

---------------------------------------

در خونه رو باز کردم و رفتم داخل .

هوا روشن شده بود و خونه تقریبا روشن بود ، چشمام بدجور میسوخت و حس میکردم دیگه جونی توی بدنم نیست .

از خودم متنفرم ، از لباسهای توی تنم متنفرم . از درد چشمام متنفرم ، از همه چیه این هری متنفرم .
از این هری که جرالد ازم میسازه متنفرم .

کفشامو در آوردم و رفتم سمت اتاق اندرو ، بدون اینکه در بزنم در و باز کردم و رفتم توی اتاق .

اندرو توی اتاق تنها بود و از صدای اب معلوم بود الکس توی حمامه .

رفتم بالا سرش و به صورت غرق خوابش نگاه کردم .

هری : « تمامش کردم . اندرو . همه چی رو تمام کردم . اون دیگه نمیتونه اذیتت نکنه ، نمیتونه هیچکدوممون رو اذیت کنه »

اونقدر اروم زمزمه کردم که خودمم صدامو به زور می شنیدم ، ولی باید اینا رو میگفتم . باید به اندرو میگفتم حتی اگه اون خوابه الان .

هری : « گفت هنوز دوستم داره . باورت میشه ؟ »

یه قطره اشک از چشمم افتاد .

هری : « تمامش کردم اندرو . اون دیگه نامزدم نیست ، من دیگه نامزد یه مرد زن دار نیستم . »

for you [l.s]Where stories live. Discover now