هری :با حس اینکه یکی داره شونه ام رو میبوسه بیدار میشم ولی چشمامو باز نمیکنم .
لویی : « از تکون خوردنت معلومه بیداری . پاشو دیگه »
لبخند میزنم . من دیوانه شنیدن این لهجه غلیظم .
هری : « کمی بیشتر بوسم کن شاید بیدار شدم »
صدای خنده اروم لویی میاد و دوباره شروع میکنه بوسیدنم . هومی میگم و کمی میچرخم سمتش که متوجه یه چیزی میشم ، شت من لختم .
پتو رو میکشم روی خودمو و کمی از لویی فاصله میگیرم و خودمو با پتو میپوشونم ، اونم بلند میخنده .
لویی : « تو خیلی کیوتی »
فاصله رو کم میکنه و آروم میگه : « من قبلا جاهای بهتری رو دیدم هری . چیزی واسه خجالت نیست »
حس میکنم از خجالت قرمز شدم .
هری : « بس کن لویی »
لویی شیطون میخنده .
لویی : « چی رو بس کنم . این تو بودی که لخت اومدی توی بغلم خوابیدی نه من »
هری : « نخیرم . من فقط حمام کرده بودم و حوصله نداشتم لباس بپوشم »
لویی میخنده و از روی تخت بلند میشه .
لویی : « هرچی تو بگی ، پاشو دیگه لنگ ظهره »
قیافه ام رو مظلوم میکنم .
هری : « نمیشه کمی دیگه توی تخت بمونیم ؟ من خسته ام »
لویی : « چرا میتونیم ولی اون وقت من نمیتونم قول بدم دوست پسر خوشگلم رو نخورم »
هری : « پس منتظر چی هستی ؟ »
یه چشمک بهش میزنم .
لویی همونجور که زیر لب فوش میداد اومد سمتم و خم شد روم و لبمو محکم گاز گرفت قبل اینکه شروع کنه بوسیدنم .
منم با خنده همراهیش کردم .
بعد چند ثانیه لویی عقب کشید .
لویی : « تو کی اینقدر شیطون بودی من نمیدونستم ؟ »
دستمو روی صورتش گذاشتم و با شستم صورتش رو نوازش کردم .
هری : « فقط بوسم کن احمق »
لباسشو کشیدم و بوسیدمش . لویی خنده اش گرفته بود بخاطر رفتارمون .
لویی وسط بوسه هامون گفت : « هری ... *بوس* هری بسه *بوس* پسرا خونن »
کمی کشیدم عقب . الکس و اندرو نرفتن سرکار ؟ کمی سکوت کردم ، صدایی پچ پچ ارومی میومد و معلوم بود به جز ما کسی دیگه ام توی خونه اس .
هوفی کشیدم و یه بوس روی لب لویی گذاشتم .
هری : « فکر کنم باقیشو باید بزاریم واسه بعد ؟ »
YOU ARE READING
for you [l.s]
Fanfictionقرار نیست ، زندگی کسل کننده کسی دچار یه تحول بزرگ بشه. قرار نیست ، عشق چشم کسی رو کور کنه . قرار نیست ، کسی بخاطر عشقش خودشو عوض کنه. #larry