19

518 79 20
                                    


هری :

اخرای شام بود که جو کمی صمیمی تر شده بود و لویی داشت راجب خانواده اش میگفت

لویی : « مامانم معلمه ریاضیه واسه همین همیشه روی درس خوندمون سخت گیر بوده . دو تا خواهرم دارم که لوتی سال اخر دبیرستانه و فیزی سال سومه »

وقتی راجب خانواده اش میگه یه لبخند خیلی بزرگ روی صورتشه . معلومه خیلی دوستشون داره .

هری : « پدرت چی ؟ اون چیکارس ؟ »

لویی : « پدرم 10 سال پیش فوت کرده ولی قبلا کارمند بانک بود »

هری : « متاسفم . نمیخواستم ناراحتت کنم »

سرمو میندازم پایین که یه لبخند کوچیک میزنه و دستمو میگیره .

لویی : « چیزی نیست هری ، بهش عادت کردم ، خوب تو از خودت بگو »

تو چشماش نگاه میکنم . هنوز دستش توی دستمه . گرفتن دستاش واقعا حس خوبی بهم میده .

هری : « مامانم وکیله و پدرم حسابداره . یه خواهر بزرگتر خودمم دارم به اسم جما . درسش تمام شده و کار اموز یه شرکت تعمیر قطعات کامپیوتریه »

لویی : « واااو یه خواهر فنی ، خیلی باحاله مگه نه ؟ »

هری : « اره ، خیلی باحاله البته تا وقتی که کل دل و روده کامپیوترت رو نیاره پایین ، بین خودمون باشه من حتی میترسم لب تابمو ببرم خونه با خودم »

لویی میخنده به حرفم و کمی از غذاش میخوره .

لعنتی غذای اینجا محشره .من اصلا فکر نمیکردم قراره بیایم همچین جایی .
نایل بفهمه اومدم اینجا خودشو خفه میکنه . چون چندبار سعی کردیم اینجا میز بگیریم ولی واقعا نشد . لویی باید پارتی کلفتی اینجا داشته باشه که تونسته تو این تایم کم میز بگیره .

همینجور که دستای همو گرفته بودیم داشتیم باقی غذامونو میخوردیم .

لویی : « به نظرم دیگه وقتشه نوشیدنی بگیریم »

به پیشخدمتی که مسئول میزمون بود اشاره کرد و اونم اومد سمتمون .

لویی : « دو لیوان شامپاین هلو لطفا »

پسره چشمی گفت و رفت .

لویی باز مثل قبل بدون اینکه از من بپرسه سفارش نوشیدنی داد .

هری : « چراا هیچ وقت نظر منو نمیپرسی ؟ »

شونه بالا انداخت و خندید.

لویی : « نمیدونم . باور کن عمدی نیست »

هری : « شاید من دوست نداشته باشم خوب »

لویی : « کیه که شامپاین هلو دوست نداشته باشه اخه »

خندیدم و کمی دستشو فشار دادم .

for you [l.s]Where stories live. Discover now