Harry :
اخرای پیتزای نایل بود که حس کردم کمی اخماشو باز کرده . شروع کردم اروم صحبت کردن باهاش.
هری : « نایل . میشه یه چیزی ازت بپرسم ؟؟ قول میدی باز شلوغش نکنی؟»
همونجور که مشغول خوردن بود . گفت : « هوم؟ باز چی شده؟»
هری : « نایل ، توی لیام رو از کجا میشناسی؟ چرا اینقدر از شنیدن اسمش تعجب کردی؟»
نایل سرشو اورد بالا و جدی بهم نگاه کرد .
نایل : « اگه اینقدر نمیچسبیدی به لندن و کمی با دوستات توی منچستر وقت میگذروندی . میفهمیدی »
هری : « نایل . خواهش میکنم . درست جواب بده»
نایل : « ماه پیش ، یادته یه بازی مهم توی ورزشگاه دانشگامون بود . بین تیم ما و تیم دانشگاه لیورپول؟ قرار بود هممون بریم . ولی تو وقتی فهمیدی بازی اخر هفته اس ، گفتی نمیتونی بمونی و باید برگردی لندن؟؟»
کمی فکر کردم ، کاملا یادمه کدوم بازی رو میگفت ، چون بعدش نایل تا یه هفته باهام قهر کرد .
هری : « اره یادمه »
نایل : « لیام پین یکی از بازیکنانی تیم ما بود »
گیج شدم.
هری : « نایل . تیم دانشگاهمون بیشتر 30 تا بازیکن داره ، تو چرا فقط لیام پین رو یادته؟»
نایل کمی روی صندلی جا به جا شد ، سرشو انداخت پایین و اروم گفت.
نایل : « فکر کنم ازش خوشم میاد»
چشمام گرد شد . نایل چی گفت الان؟ بلند گفتم .
هری : « چییییی؟؟؟»
نایل : « ااااا .... هری . اروم . چته تو ؟ »
نایل خجالت زده به اطراف نگاه کرد . واسه کسایی که با صدای من برگشتن لبخند زد . وقتی دید هنوز دارم با تعجب نگاهش میکنم . ادامه داد .
نایل : « وسطای بازی بود که داور بهش یه کارت زرد داد . اون موقعه بود که دیدمش ، پسر جذابی بود . تا اخر بازی با چشمم دنبالش کردم ، وقتی بازی تمام شد قبل اینکه برن توی رختکن پیرهنش رو در آورد ، خوب منم نتونستم چشمم رو از روی بالاتنه اش بردارم »
زدم زیر خنده ، نایل موقع تعریف کردن خیلی کیوت شده بود .
هری : « نایل . مطمعنی شبش به یاد لیام توی حمام جق نزدی؟؟؟»
نایل : « خفه شو هری . همه مثل تو یه اندرو ندارن »
بلند تر خندیدم . دستام رو به نشانه تسلیم بردم بالا .
هری : « باشه باشه ببخشید . حالا چطور بود؟»
نایل : « چی چطور بود؟ »
هری : « تصور لیام دیگه »
دستمالی که توی دستش بود رو بهم پرت کرد و گفت .
نایل : « هری بس کن دیگه »
بعد از کلی سر به سر گذاشتن نایل . پول نهار رو حساب کردم و با هم به سمت کلاس بعدیمون رفتیم.
بعد از تمام شدن کلاسمون ، نایل گفت باید بره سرکار . منم برگشتم به اتاقم ، تا کمی استراحت کنم و اگه خوش شانس باشم با لیام رویایه نایل اشنا بشم و بخاطر نایلم شده کمی باهاش صمیمی بشم.
رفتم توی اتاق . لیام نبودش ، نایل بیچاره شانسم نداره حتی.
لباسام رو عوض کردم و خوابیدم روی تختم . یاد حرفی که نایل راجب اندرو زد افتادم ، یه لبخند اومد روی لبم . اندرو بهترین دوستمه و کلی کمک بهم کرده .
خونه ما تو لندن . پیش خونه ای اندرو اینا بود . پدر و مادرم با خانواده تاگارت دوست بودن و کلی باهم رفت و امد داشتن .
اندرو دانشجو حسابداری توی دانشگاه لندن بود ، از اونجای که بابامم حسابدار بود ، علاقه زیادی به اندرو داشت .سال اخر دبیرستانم بودم که دانشگاه اندرو تمام شد . به کمک پدرم توی یه شرکت کار پیدا کرد و یه خونه نزدیک محل کارش گرفت .
بعد چندین ماه . اندرو گفت بایسکشواله .
خانواده تاگارت و بیشتر کسایی که میشناختم ، به علاوه خانواده خودم . اونو قبول کردن و گفتن ، اگه این چیزیه که باعث خوشحالیش میشه ، اونا مشکلی ندارن و ازش حمایت میکنن .این یه جورایی امیدوارم کرد ، چون من تا اون موقعه هیچ دوست دختری نداشتم و کلا به دخترا حسی نداشتم ولی میترسیدم راجب گرایشم فکر کنم .
البته ته دلم میدونستم از پسرا خوشم میاد . ولی جرات اعترافش رو نداشتم .یه روز که خیلی کلافه و سر درگم بودم . به بهونه درس و دانشگاه از پدرم شماره اندره رو گرفتم .
به اندرو زنگ زدم و گفتم میخوام ببینمش و باید باهاش حرف بزنم .
اندرو از استرسی که موقع حرف زدنم داشتم . حدس زده بود که راجب چی میخوام باهاش حرف بزنم ، پس گفت برم به خونه اش.بعد از ظهر همون روز بود که رفتم خونه ای اندرو . اولش خجالت میکشیدم ولی وقتی اندرو بهم گفت چیزی واسه خجالت نیست . بهش همه چی رو گفتم از حسایی که داشتم ، از ترسام ، از همه چی .
بعد اینکه حرفام تمام شد . اندرو بهم گفت که احتمالش خیلی زیاده که گی باشم ، ولی تا وقتی با یه پسر نبودم ، نمیشه حتمی گفت .هنوز یادمه چقدر ترسیدم وقتی بهم گفت باید با یه پسر باشم تا مطمعن بشم .
زدم زیر گریه ، چون اخه کی قبول میکرد اولین نفر یه پسر باشه که حتی نمیدونه گی هست یا نه . وقتی اندرو حالم رو دید گفت یه راه دیگه ام هست . میتونم اندرو رو ببوسم اگه حسی داشتم یا خوشم اومد ممکنه گی باشم .اون روز با هزار خجالت اندرو رو بوسیدم . تردید ته دلم راجب گی بودنم از بین رفت و مطمعن شدم که به پسرا علاقه دارم .
با کمک اندرو ، به خانواده ام گفتم که گی ام . اونا هم برخورد بدی نداشتن باهام ، بعد این جریان به اندرو نزدیک تر شده بودم و بیشتر وقتا پیش هم بودیم .
من بیشتر اولین هامو با اندرو تجربه کردم . حتی اولین سکسم رو .
خوب یه جورایی اندرو دوست با منفعتم هست .با فکر کردن به گذشته ، چشمام گرم شد . پس بیخیال فکر و خیال شدم و سعی کردم بخوابم .
اینم از قسمت سه
کم کم داره یه چیزایی از داستان مشخص میشه .فاطمه
YOU ARE READING
for you [l.s]
Fanfictionقرار نیست ، زندگی کسل کننده کسی دچار یه تحول بزرگ بشه. قرار نیست ، عشق چشم کسی رو کور کنه . قرار نیست ، کسی بخاطر عشقش خودشو عوض کنه. #larry