هری :لویی رو محکم توی بغلم گرفتم و به مچاله شدنش توی بغلم که از روی متعجب بود توجه نکردم .
لویی : « هری »
نگاهش کردم که دیدم داره سعی میکنه دستاشو که کنار بدنش قفل شدن رو تکون بده .
هری : « وای ببخشید . هیجان زده شدم »
ازش فاصله گرفتم . و به گل توی دستش نگاه کردم و ازش گرفتمش ، خیلی خوشگل بود .
لویی : « میخوای همینجور اینجا نگه ام داری ؟ »
با شوخی گفت .
وقتی یادم اومد هنوز توی اسانسوریم ، حس کردم گونه هام کمی رنگ گرفت .
لویی دستمو گرفت و کمی فشارش داد .لویی : « اشکال نداره عزیزم»
لعنتی باورم نمیشه یکی میتونه اینقدر عزیزم رو خوشگل تلفظ کنه .
به لویی کمک کردم و کوله اش رو به زور ازش گرفتم و دنبال خودم داخل خونه اندرو بردم که هنوز درش باز بود از یهویی بیرون اومدن من .
هری : « خوب ، کفشهاتو اونجا باید بزاری و کت رو بده به من »
لویی کتشو داد به من و کفشاشو پیش کفش های من گذاشت و یه لبخند بزرگ زد . کتش رو توی کمدی که پیش در ورودی بود گذاشتم .
هری : « اندرو خونه نیست . پس راحت باش »
لویی خندید و دنبالم تا اشپرخونه اومد .
لویی : « خونه ای قشنگی داره »
همنیجور که داشت خونه رو نگاه میکرد گفت .
هری : « اره ، بیشتر سلیقه ای منه »
گلی که لویی واسم خریده بود رو توی گلدون شیشه ای کوچیکی گذاشتم .
لویی اهانی زیر لب گفت و روی صندلی پشت کانتر نشست .
هری : « قهوه یا چایی ؟؟ »
از توی یخچال شیرینایی که خریده بودم و توی ظرف چیده بودم رو بیرون آوردم و روی کانتر گذاشتم .
لویی : « چایی لطفا »
هری : « متاسفم . ما فقط قهوه داریم »
دو تا فنجون قهوه ریختم و روی صندلی پیش لویی نشستم و فنجونش رو جلوش گذاشتم .
با تعجب و خنده داشت نگاهم میکرد .
لویی : « پس چرا پرسیدی دیگه ؟ »
شونه هامو بالا انداختم و از قهوه ام خوردم .
هری : « همینجوری ، خواستم بهت حق انتخاب بدم »
لویی : « این حق انتخابه الان ؟ »
اوهومی زیر لب گفتم .
چیزی نگفت و از قهوه اش خورد . چند ثانیه سکوت بدی قالب شد .

YOU ARE READING
for you [l.s]
Fanfictionقرار نیست ، زندگی کسل کننده کسی دچار یه تحول بزرگ بشه. قرار نیست ، عشق چشم کسی رو کور کنه . قرار نیست ، کسی بخاطر عشقش خودشو عوض کنه. #larry