34

437 79 68
                                    


هری :

لویی رو محکم توی بغلم گرفتم و به مچاله شدنش توی بغلم که از روی متعجب بود توجه نکردم .

لویی : « هری »

نگاهش کردم که دیدم داره سعی میکنه دستاشو که کنار بدنش قفل شدن رو تکون بده .

هری : « وای ببخشید . هیجان زده شدم »

ازش فاصله گرفتم . و به گل توی دستش نگاه کردم و ازش گرفتمش ، خیلی خوشگل بود .

لویی : « میخوای همینجور اینجا نگه ام داری ؟ »

با شوخی گفت .

وقتی یادم اومد هنوز توی اسانسوریم ، حس کردم گونه هام کمی رنگ گرفت .
لویی دستمو گرفت و کمی فشارش داد .

لویی : « اشکال نداره عزیزم»

لعنتی باورم نمیشه یکی میتونه اینقدر عزیزم رو خوشگل تلفظ کنه .

به لویی کمک کردم و کوله اش رو به زور ازش گرفتم و دنبال خودم داخل خونه اندرو بردم که هنوز درش باز بود از یهویی بیرون اومدن من .

هری : « خوب ، کفشهاتو اونجا باید بزاری و کت رو بده به من »

لویی کتشو داد به من و کفشاشو پیش کفش های من گذاشت و یه لبخند بزرگ زد . کتش رو توی کمدی که پیش در ورودی بود گذاشتم .

هری : « اندرو خونه  نیست . پس راحت باش »

لویی خندید و دنبالم تا اشپرخونه اومد .

لویی : « خونه ای قشنگی داره »

همنیجور که داشت خونه رو نگاه میکرد گفت .

هری : « اره ، بیشتر سلیقه ای منه »

گلی که لویی واسم خریده بود رو توی گلدون شیشه ای کوچیکی گذاشتم .

لویی اهانی زیر لب گفت و روی صندلی پشت کانتر نشست .

هری : « قهوه یا چایی ؟؟ »

از توی یخچال شیرینایی که خریده بودم و توی ظرف چیده بودم رو بیرون آوردم و روی کانتر گذاشتم .

لویی : « چایی لطفا »

هری : « متاسفم . ما فقط قهوه داریم »

دو تا فنجون قهوه ریختم و روی صندلی پیش لویی نشستم و فنجونش رو جلوش گذاشتم .

با تعجب و خنده داشت نگاهم میکرد .

لویی : « پس چرا پرسیدی دیگه ؟ »

شونه هامو بالا انداختم و از قهوه ام خوردم .

هری : « همینجوری ، خواستم بهت حق انتخاب بدم »   

لویی : « این حق انتخابه الان ؟ »

اوهومی زیر لب گفتم .

چیزی نگفت و از قهوه اش خورد . چند ثانیه سکوت بدی قالب شد .

for you [l.s]Where stories live. Discover now