هری :
نمیدونم چی شد یهو که یه سینی که توش چندتا فنجون قهوه بود خیلی اتقافی ریخت روی جف .
و خیلی ام اتفاقی تر اینکه اون سینی دست لویی بود .
جف سریع از جاش بلند شد و لباسشو از تنش فاصله داد ، معلوم بود داغ بودن چون ازش بخار بلند میشد ، شایدم این بخار بخاطر اعصبانیتش بود .
لویی ام با یه قیافه که معلوم بود اصلا پشیمون نیست داشت معذرت خواهی میکرد .
از جام بلند شدم و کمک جف کردم و کتشو در اوردم ، بیچاره کل لباساش خیس بود .
هری : « خوبی ؟ داغ بود؟ جایت نسوخت؟ »
تند تند ازش سوال میپرسیدم و بادش میزدم . اونم لبخند فیکی زد و گفت : « چیزی نیست »
به لویی نگاه کردم که داشت نیشخند میزد .
هری : « لویی . معلومه حواست کجاست ؟ چرا این کارو کردی ؟ »
لویی شونه ها بالا انداخت .
لویی : « از عمد که اینکارو نکردم »
میخواستم بحث کنم که جف گفت : « چیزی نیست هری اتفاق بوده ، بهتره بشینیم ، همه دارن نگاهمون میکنن »
و یه چشم غره به لویی رفت .
ترجیح دادم بشینم چون بیشتر نگاها روی ما بود .
هری : « میخوای بریم اتاق من ؟ میتونی یه دوش بگیری اونجا »
لویی اخم کرد و بلاخره فنجون های که افتاده بودن رو روی میز و زمین برداشت و رفت . چه عجب فکر میکردم قراره تا اخر بالا سرمون بمونه .
جف : « دوست دارم بیام ولی باید برگردم شرکت » به لباساش اشاره کرد و گفت : « البته قبلش باید برم خونه و لباسامو عوض کنم »
سرمو انداختم پایین و با خجالت گفتم : « ببخشید که اینجوری شد»
جف : « اشکال نداره پیش میاد »
از روی صندلی بلند شد و خواست کیف پولشو در بیاره که گفتم : « نه ، خودم حساب میکنم . اخه میخوام کمی دیگه بمونم اینجا »
جف بعد کلی اصرار راضی شد که من حساب کنم و بعد خداحافظی رفت .
لویی رو دیدم که پشت میز پیشخوان ایستاده بود و داشت اونجا رو دستمال میکشید .
واقعا که ، میز ما بخاطر قهوه های که ریخت خیس خیس بود اون وقت اون داره به جای میز ما اونجا رو دستمال میکشه .رفتم سمتش و با اخم گفتم : « چرا اینکارو کردی ؟ »
دست از تمیز کردن میز کشید و با یه نیشخند نگام کرد .
لویی : « چیه ؟ دوست پسرت از کمی کثیف شدن میترسه ؟»
دیگه واقعا داره شورشو در میاره . از اولم معلوم بود از عمد همچین کاری کرده .
YOU ARE READING
for you [l.s]
Fanfictionقرار نیست ، زندگی کسل کننده کسی دچار یه تحول بزرگ بشه. قرار نیست ، عشق چشم کسی رو کور کنه . قرار نیست ، کسی بخاطر عشقش خودشو عوض کنه. #larry