لویی :روی تخت نشسته بودم و داشتم به زین و لیام که داشتن فیفا بازی میکردن نگاه میکردم .
اگه هر وقت دیگه ای بود الان منم وسطشون نشسته بودم و داشتم جیغ میزدم که دسته رو به کسی نمیدم ولی الان اصلا حوصله اش رو ندارم .
ساعت 11 شبه و هنوز هیچ خبری از هری نشده ، نکنه ازم خوشش نمیاد و میخواد جواب رد بده .
صدای گوشی لیام بلند شد . سریع بازی رو استوپ کرد و گوشیش رو چک کرد .
صدای زین بلند شد : « بیخیال گوشیت شو ، داریم بازی میکنیم ها »
با عصبانیت گفت چون همین الانشم دو تا گل از لیام خورده بود .
لیام چیزی تایپ کرد و دوباره دسته رو گرفت دستش و بازی رو از روی استوپ برداشت .
لیام : « خوب خسته شدم . همش دارم میبرمت ، لویی تو نمیایی بازی کنی؟ »
زین با لگد زد تو پای لیام .
زین : « یه امروز افتادی رو دور شانس ها نگاه چه پزی میده »
به دعواشون خندیدم . بازی کردن با زین همیشه همینجوره ، بابت هر گلی که میخوره یه لگد میزنه .
لویی : « حوصله ندارم خودتون بازی کنید »
لیام همون جور که چشمش به بازی بود گفت : « بیخیال بیا دیگه . نایل گفت هری شب میمونه پیشش . بعید میدونم امشب جوابی بهت بده »
زین چشم غره ای به لیام رفت .
زین : « از کی تا حالا با نایل پیام بازی میکنی شما ؟ »
لیام : « از وقتی که قراره بشه دوست پسرم »
چی شد الان ؟؟ هری شب میمونه ؟؟ نکنه جوابش نه و روش نیست بهم بگه واسه همین مونده .
استرسم بیشترم شد الان .
بهتره برم کمی فیفا بازی کنم تا خول نشدم .ده دقیقه بعد فقط مونده بود پامو بکنم تو حلق لیام . اخه این کی آدم شد و اینقدر خوب بازی میکنه که من نمیدونم .
لویی : « مرتیکه تو چطور چهارتا به من زدی اخه ؟؟؟ به من ؟؟؟؟ »
لیام داشت میخندید که با لگد من توی پهلوش خفه شد .
لیام : « بابا چرا میزنید شما . جنبه بازی ندارید خوب بازی نکنید کبودم کردید »
داشت غر میزد و بدنشو نگاه میکرد که اثر کبودی چیزی پیدا کنه باهاش مارو چند روز صاف کنه .
زین پرید دسته رو ازش گرفت و گفت : « خوب دیگه الان نوبت من و لوییه »
یه نیشخند به زین زدم .
لویی : « اماده باختن باش »
و در کمال ناباوری من بازم باختم . مگه میشه ؟ دسته رو بهشون پرت کردم و رفتم سر تخت خوابیدم .
YOU ARE READING
for you [l.s]
Fanfictionقرار نیست ، زندگی کسل کننده کسی دچار یه تحول بزرگ بشه. قرار نیست ، عشق چشم کسی رو کور کنه . قرار نیست ، کسی بخاطر عشقش خودشو عوض کنه. #larry