لویی :واقعا نمیدونم چیکار کنم ، من گند زدم و هری رو توی بدترین حالش ول کردم . ولی خوب منم ترسیده بودم فکر کردم گذشته داره تکرار میشه .
زین میگه باید برم پیشش و ازش معذرت خواهی کنم و دلیل رفتارمو واسش توضیح بدم . ولی خوب ، نمیدونم باید چیکار کنم . دوست ندارم فکر کنه من یه بازنده ام .
تنها کسی که راجب گذشته ام میدونه زینه ، اونم چون وقتی این اتفاق افتاد اونجا بود وگرنه دوست ندارم کسی بخاطر گذشته ام بهم ترحم کنه .
_ « لویی ؟؟ لویی ؟؟ حواست کجاست ؟ »
با صدای یکی به خودم اومدم و سریع لبخند زدم تا افکار منفیم از ذهنم پاک بشه .
آنا انگار خیلی وقته داره صدام میکنه چون بدجور بهم زول زده .
به ماگ کاغذی توی دستم نگاه میکنم ، بدون اینکه حواسم باشه مچاله اش کردم .
آنا میاد جلو و اسم دختر رو به رویمو میپرسه و روی یه ماگ جدید مینویسه .
آنا : « بهتره کمی استراحت کنی ، من جات وایمیسم »
با یه لبخند فیک میگه و با چشم و ابرو بهم میگه که برم .
ماگ کاغذی رو میزارم روی میز و پیشنبدم رو در میارم و میرم سمت دستشویی و چندبار صورتمو با اب سرد میشورم .
من دیگه لویی دو سال پیش نیستم و میتونم احساساتم رو کنترل کنم .
خودمو تو آینه نگاه میکنم . از صورتم داره اب میچکه و موهای روی پیشونیم خیس شدن ولی نمیتونم از خیره شدن به چشمام دست بکشم ، یخی تر همیشه ان و هیچ حسی توشون نیست انگار از درون مرده ام .
دستامو پر اب میکنم و دوباره صورتمو میشورم و دوباره و دوباره . مهم نیست بیرون چقدر سرد باشه و ممکنه سرما بخورم با این کارم .
از توی آینه یه پسری رو میبینم که اومده داخل . سعی میکنم لبخند بزنم و کمتر عجیب غریب به نظرم برسم ، اونم واسم لبخند میزنه .
صورتمو با دستمال خشک میکنم و از دستشویی میام بیرون و بعد برداشتن گوشیم و تشکر از آنا که جام ایستاده از کافه میزنم بیرون ، البته کمتر دو ساعت تا پایین شیفتم مونده ولی نمیتونم اون فضا رو تحمل کنم .
باید برم پیش هری و همه چی رو واسش توضیح بدم و امیدوار باشم ببخشم .
هوا سرد شده و موهای خیسم باعث میشه سرما رو بیشتر حس کنم .
قدمهامو بلندتر بر میدارم تا به خوابگاه میرسم . میرم سمت اتاق هری و پشت در وایمیسم .
باید در بزنم الان ؟ یا نزنم ؟ بگم اومدم خودتو ببینم ؟ یا به بهونه لیام برم ؟ هنوز اندرو هستش ؟ واااای خدای دارم دیوانه میشم
YOU ARE READING
for you [l.s]
Fanfictionقرار نیست ، زندگی کسل کننده کسی دچار یه تحول بزرگ بشه. قرار نیست ، عشق چشم کسی رو کور کنه . قرار نیست ، کسی بخاطر عشقش خودشو عوض کنه. #larry