11

459 77 61
                                    

Harry :

به louis :
سلام خوبم . دیروز بعد کلاسم برگشتم خونه ام .

از louis :
خونه ات ؟ تو مگه خونه داری؟ پس چرا میای خوابگاه ؟

به louis :
نه منظورم خونه ام توی لندن بود . برگشتم لندن.

از louis :
واسه چی برگشتی لندن ؟ اتفاقی واسه خانواده ات افتاده؟

از حرفش خنده ام گرفت ، اخه تو خوابگاه عجیبه که یکی هر هفته برگرده به شهرش . همه اونجا میرن سرکار و زندگیشون رو توی اون شهر برپا کردن و فوقش چند ماهی یه بار و موقع کریسمس به خانوادشون سر میزنن .

به louis :
نه اتفاقی نیوفتاده ، من همیشه اخر هفته هام رو برمیگردم تا پیش خانواده و دوستام باشم

از louis :
چقدر عجیب غریب .

از louis :
یه فیلم جدید اومده توی سینما میخواستیم با بچه ها بریم ، گفتم تو و نایل هم بگم بیاید باهامون که دیگه نیستی .

به louis :
اها . خوش بگذره بهتون .

از louis :
کی برمیگردی ؟

به louis :
احتمال فردا شب .

از louis :
اها باشه . خوش بگذره با خانواده ات .

جواب پیامشو ندادم چون مامان گفت که میز اماده اس و بریم نهار بخوریم .

سر نهار اندرو پیشم نشست و باهم کلی سر به سر مامانم گذاشتیم که اگه اینقدر دستپختش خوب نبود بابا اینقدر چاق نمیشد .

بعد نهار هممون دور هم نشسته بودیم و چایی میخوردیم ، توی خونه ما فقط و فقط واسه صبحانه قهوه میخورن و بقیه روز باید چایی بخوری .

مامانم : « دانشگاه چطوره هری ؟ »

هری : « مثل همیشه ، راستی یه هم اتاقی جدید پیدا کردم . جز تیم فوتباله دانشگاهه »

مامان خندید و واسم چشمک زد .

مامان : « کمی باهاش اشنا شو ، شاید تونستی خودتو قالبش کنی »

با حرص گفتم : « مامان »

جما بلند خندید و بقیه از خنده جما خندیدن .

جما : « ببین مامانم از دستت خسته شده »

مامانم شونه بالا انداخت و گفت : « خوب همیشه بچه ها تیم فوتبال هاتن ، این جور نیست ؟»

حس کردم صورتم از خجالت گر گرفته .

هری : « مامان بس کن ، اون خودش دوست پسر داره »

جما کبود شده بود از خنده . بریده بریده گفت : « چی میگی تو مامان ، این خودش امارشم در اورده و میدونه دوست پسر داره طرف »

تازه فهمیدم چی گفتم . بیشتر خجالت کشیدم ، من فقط میخواستم دروغ بگم تا دست از سرم بردارن . خوب مثل اینکه گند زدم .

for you [l.s]Where stories live. Discover now