31

407 93 105
                                    


لویی :

در دفتر راس ایستاده بودم و منتظر بودم کار جرالد تمام بشه که چشمم به یه کله بلوند افتاد که داشت با عجله راهرو رو طی میکرد .

لویی : « نایل »

صداش کردم که برگشت و منو دید ، یه لبخند بزرگ زد و دستشو واسم تکون داد .

نایل : « سلام »

سمت در یه کلاس رفت و ادامه داد : « ببخشید لویی به حد کافی دیر کردم ولی قول میدم اگه استادم راهم نداد تو تنها اولویتمی »

اجازه نداد جوابشو بدم و در کلاس باز کرد و رفت داخلش .

هنوز بخاطر حرکتش لبخند روی لبم بود . نایل و هری خیلی شبیه همن جفتشون باعث میشن توی بدترین روزتم لبخند بزنی .

دوباره شماره هری رو گرفتم ولی هنوز خاموش بود گوشیش ، لعنتی اون گوشی رو روشن کن .

توی فکر بودم که شماره اندرو رو از لیام بگیرم و به اون زنگ بزنم تا لااقل بتونم با هری صحبت کنم که بلاخره جرالد اومد بیرون .

لویی : « کارت تمام شد ؟ میشه بریم دیگه ، من گرسنمه »

جرالد خندید و دستشو فرو کرد توی موهامو بهمشون ریخت .

جرالد : « مجبور نبودی اینقدر بخوابی که حتی وقت نکنی صبحانه بخوری »

لویی : « نه دیگه صبحانه نخوردم که بتونم یه دل سیر نهار بخورم ، هرچی باشه تو قراره پولشو بدی »

جرالد : « یادم نمیاد همچین چیزی گفته باشم »

جلوترش راه افتادم و گفتم : « مهم نیست ، من یادمه »

خوب جرالد مدیر یه شرکت تبلیغاتیه و تا اون جایی که من میدونم شرکتشون خیلی معروف و موفقه و پول پارو میکنن اونجا ، پس پول یه نهار چیزی نیست واسش .

لویی : « خواهش میکنم بگو با اون عروسکت اومدی »

دستامو بهم چسبوندم و با التماس نگاهش کردم .

جرالد : « دیوانه شدی ؟؟ من بدون اون هیچ جا نمیرم »

مشتامو توی هوا پرت کرد از خوشحالی  زودتر جرالد سمت پارکینگ رفتم . لعنتی دلم واسه اون آئودی لعنتیش تنگ شده .

این انصاف نیست همه اطرافیانم ماشینهای خفن دارن اونوقت من یه ماشین معمولی هم ندارم .

داشتم بین ماشینا دنبال ماشینش میگشتم و نگاه ادمای توی پارکینگ که مثل دیوانه ها نگاهم  میکردن و نادیده میگرفتم که صدای باز شدن یه دزدگیر اومد و بعدش روشن خاموش شدن چراغای اون لعنتی و بلاخره دیدمش .

لویی : « شت من عاشق این لعنتی ام »

به جرالد پشت سرم نگاه کردم که داشت با خنده نگاهم میکرد .

for you [l.s]Where stories live. Discover now