لویی :در دفتر راس ایستاده بودم و منتظر بودم کار جرالد تمام بشه که چشمم به یه کله بلوند افتاد که داشت با عجله راهرو رو طی میکرد .
لویی : « نایل »
صداش کردم که برگشت و منو دید ، یه لبخند بزرگ زد و دستشو واسم تکون داد .
نایل : « سلام »
سمت در یه کلاس رفت و ادامه داد : « ببخشید لویی به حد کافی دیر کردم ولی قول میدم اگه استادم راهم نداد تو تنها اولویتمی »
اجازه نداد جوابشو بدم و در کلاس باز کرد و رفت داخلش .
هنوز بخاطر حرکتش لبخند روی لبم بود . نایل و هری خیلی شبیه همن جفتشون باعث میشن توی بدترین روزتم لبخند بزنی .
دوباره شماره هری رو گرفتم ولی هنوز خاموش بود گوشیش ، لعنتی اون گوشی رو روشن کن .
توی فکر بودم که شماره اندرو رو از لیام بگیرم و به اون زنگ بزنم تا لااقل بتونم با هری صحبت کنم که بلاخره جرالد اومد بیرون .
لویی : « کارت تمام شد ؟ میشه بریم دیگه ، من گرسنمه »
جرالد خندید و دستشو فرو کرد توی موهامو بهمشون ریخت .
جرالد : « مجبور نبودی اینقدر بخوابی که حتی وقت نکنی صبحانه بخوری »
لویی : « نه دیگه صبحانه نخوردم که بتونم یه دل سیر نهار بخورم ، هرچی باشه تو قراره پولشو بدی »
جرالد : « یادم نمیاد همچین چیزی گفته باشم »
جلوترش راه افتادم و گفتم : « مهم نیست ، من یادمه »
خوب جرالد مدیر یه شرکت تبلیغاتیه و تا اون جایی که من میدونم شرکتشون خیلی معروف و موفقه و پول پارو میکنن اونجا ، پس پول یه نهار چیزی نیست واسش .
لویی : « خواهش میکنم بگو با اون عروسکت اومدی »
دستامو بهم چسبوندم و با التماس نگاهش کردم .
جرالد : « دیوانه شدی ؟؟ من بدون اون هیچ جا نمیرم »
مشتامو توی هوا پرت کرد از خوشحالی زودتر جرالد سمت پارکینگ رفتم . لعنتی دلم واسه اون آئودی لعنتیش تنگ شده .
این انصاف نیست همه اطرافیانم ماشینهای خفن دارن اونوقت من یه ماشین معمولی هم ندارم .
داشتم بین ماشینا دنبال ماشینش میگشتم و نگاه ادمای توی پارکینگ که مثل دیوانه ها نگاهم میکردن و نادیده میگرفتم که صدای باز شدن یه دزدگیر اومد و بعدش روشن خاموش شدن چراغای اون لعنتی و بلاخره دیدمش .
لویی : « شت من عاشق این لعنتی ام »
به جرالد پشت سرم نگاه کردم که داشت با خنده نگاهم میکرد .
YOU ARE READING
for you [l.s]
Fanfictionقرار نیست ، زندگی کسل کننده کسی دچار یه تحول بزرگ بشه. قرار نیست ، عشق چشم کسی رو کور کنه . قرار نیست ، کسی بخاطر عشقش خودشو عوض کنه. #larry