هری :هری : « چی ؟ »
با صدایی جیغ مانند گفتم و با قیافه وات د فاکی بهش نگاه کردم .
الکس : « خواهش میکنم هری . باید بهش زنگ بزنی »
اصلا نمیفهمیدیم چرا الکس همچین حرفی رو میزنه .
هری : « دیوانه شدی ؟ من ازش فرار کردم اومدم اینجا . الان خودم بهش زنگ بزنم ؟ »
از روی صندلی بلند شدم و خواستم از اشپزخونه بزنم بیرون .
الکس : « اون اینجاست هری »
سر جام خشک شدم . جرالد اینجاست ؟ واقعا اینجاست ؟
حس میکردم نمیتونم نفس بکشم و دستمو گذاشتم روی سینه ام ، الکس که حالمو دید سریع بلند شد و کمکم کرد بشینم و واسم یه لیوان اب اورد و دستم داد . خودشم کنارم نشست .هری : « چطور منو پیدا کرده ؟ »
آروم گفتم همون جور که داشتم به لیوان توی دستم نگاه میکردم .
الکس : « تورو پیدا نکرده »
کمی سکوت کرد و بعد چند ثانیه ادامه داد
الکس : « امروز اومده بود شرکت . خواست ادرستو از اندرو بگیره »
سرمو با دستام گرفتم . خواهش میکنم اون چیزی که فکر میکنم نباشه . خواهش میکنم .
الکس یه نفس عمیق کشید . معلوم بود واسه اونم سخته گفتن این چیزا .
الکس : « اندرو وقتی دیدش قاطی کرد و خواست باهاش دعوا کنه ولی من گرفتمش ولی جرالد چیزی گفت که اندرو خیلی عصبانی شد و جرالد رو زد . هری ؟ »
وای ، اندرو و جرالد دعوا کردن اونم بخاطر من ، باور نمیشه .
یاد پای چشم اندرو افتادم . پس اون کار جرالد بوده . باورم نمیشه همچین کاری کرده . اون عوضی اندرو رو زده.چندبار دیگه اسممو صدا کرد تا بلاخره نگاهش کردم .
الکس : « جرالد یه چیزای راجب اینکه تو و اندرو با هم سکس داشتید گفت . داره دروغ میگه مگه نه؟ »
انگار یه سطل اب یخ ریخته بودن سرم . جرالد از کجا همچین چیزی رو میدونه ؟
سرمو انداختم پایین و نگاهش نکردم .
الکس : « پس راست میگه . واسه همین اندرو عصبانی شد »
از مشت های گره شده اش معلوم بود داره سعی میکنه خودشو کنترل کنه .
الکس : « هنوزم ... »
وسط حرفش پریدم .
هری : « نه نه نه . این مال قبل الکس . قسم میخورم تمام شده »
الکس حتی نگاهم نمیکردم و این واقعا ترسناک بود چون اون مارو خیلی وقته میشناسه و همیشه با من خوبه . حس بدی داشتم چون همیشه راجب علاقه الکس به اندرو میدونستم .
YOU ARE READING
for you [l.s]
Fanfictionقرار نیست ، زندگی کسل کننده کسی دچار یه تحول بزرگ بشه. قرار نیست ، عشق چشم کسی رو کور کنه . قرار نیست ، کسی بخاطر عشقش خودشو عوض کنه. #larry