هری :چشمامو باز کردم و دست یکی رو روی شیکمم حس کردم . از نفسای منظمش معلوم بود خواب خوابه .
به اطراف نگاه کردم هوا روشن بود و سرمای هوا بخاطر نزدیک شدن به زمستون باعث میشد دلم بخواد بیشتر بخوابم .
به نایل که کنارم بیدار بود و سرش توی گوشیش بود نگاه کردم .
نایلم متوجه تکون خوردنم شد و با یه لبخند مهربون نگاهم کرد و اروم شروع کرد حرف زدن تا کسی رو بیدار نکنه .
نایل : « بلاخره یکی بیدار شد ، چقدر میخوابید خسته شدم »
منم مثل خودش اروم صحبت کردم .
هری : « مگه ساعت چنده بابا زوده که »
پتو رو کشیدم بالاتر تا لویی سردش نشه .
نایل : « ساعت 11 »
گوشیشو گذاشت کنار و سعی کرد کمی بچرخه سمتم تا راحت تر بتونه باهام حرف بزنه .
نایل : « خیلی وقت بود اینقدر خونه ام شلوغ نشده بود »
منم کمی چرخیدم سمتش و حواسمو دادم لویی بیدار نشه .
هری : « این یعنی خوبه یا بد ؟ »
نایل : « نه خوبه ، حس خوبی دارم راجبش »
یه لبخند مهربون بهش زدم .
هری : « میخوای راجب لیام چیکار کنی ؟ »
نایل : « ازش خوشم میاد دیشب که بهم گفت دوست پسرشم داشتم ضعف میکردم از خوشحالی ولی بازم خنگ زدم و با شوخی ردش کردم . اصلا نمیدونم چطور باید گندمو درست کنم »
هری : « چیزی نیست با یه صبحانه خفن از دلش در میاری »
نایل کمی پتو رو داد بالا و دست لیامو که دورش بود و نشونم داد .
نایل : « به نظرت اینجوری که بغلم کرده اصلا میتونم از جام بلند بشم بدون بیدار کردنش »
خنده ام گرفت به حالتشون . لیام نایلو از پشت بقل کرده و دستشو دور کمرش گذاشته ، بعد نایل داشت فکر میکرد چطور بهش بگه میخواد دوست پسرش بشه ، اگه از من بپرسن همین الانم مثل دوست پسرا رفتار میکنن .
هری : « به نظرم من که همین الانم باهمید خودتون نمیدونید »
نایل یه لبخند خجالتی زد و پتو رو مرتب کرد روی جفتشون .
نایل : « رابطه تو و لویی چطوره ؟ »
هری : « خیلی خوبه ، لویی میتونه در این حال هم شیطون باشه هم اخمو ، هم کیتن ، هم ددی »
یاد خاطرات دیشبم توی دستشویی افتادم و یه لبخند احمقانه زدم .
نایل یه نگاه مشکوک بهم کرد .
نایل : « شما کاری کردید ؟ »
هری : « چی ... ن..ه ، اصلا تو از کجا میفهمی اینقدر زود »
YOU ARE READING
for you [l.s]
Fanfictionقرار نیست ، زندگی کسل کننده کسی دچار یه تحول بزرگ بشه. قرار نیست ، عشق چشم کسی رو کور کنه . قرار نیست ، کسی بخاطر عشقش خودشو عوض کنه. #larry