23

470 83 33
                                    


هری :

چشمامو باز کردم و دست یکی رو روی شیکمم حس کردم . از نفسای منظمش معلوم بود خواب خوابه .

به اطراف نگاه کردم هوا روشن بود و سرمای هوا بخاطر نزدیک شدن به زمستون باعث میشد دلم بخواد بیشتر بخوابم .

به نایل که کنارم بیدار بود و سرش توی گوشیش بود نگاه کردم .

نایلم متوجه تکون خوردنم شد و با یه لبخند مهربون نگاهم کرد و اروم شروع کرد حرف زدن تا کسی رو بیدار نکنه .

نایل : « بلاخره یکی بیدار شد ، چقدر میخوابید خسته شدم »

منم مثل خودش اروم صحبت کردم .

هری : « مگه ساعت چنده بابا زوده که »

پتو رو کشیدم بالاتر تا لویی سردش نشه .

نایل : « ساعت 11 »

گوشیشو گذاشت کنار و سعی کرد کمی بچرخه سمتم تا راحت تر بتونه باهام حرف بزنه .

نایل : « خیلی وقت بود اینقدر خونه ام شلوغ نشده بود »

منم کمی چرخیدم سمتش و حواسمو دادم لویی بیدار نشه .

هری : « این یعنی خوبه یا بد ؟ »

نایل : « نه خوبه ، حس خوبی دارم راجبش »

یه لبخند مهربون بهش زدم .

هری : « میخوای راجب لیام چیکار کنی ؟ »

نایل : « ازش خوشم میاد دیشب که بهم گفت دوست پسرشم داشتم ضعف میکردم از خوشحالی ولی بازم خنگ زدم و با شوخی ردش کردم . اصلا نمیدونم چطور باید گندمو درست کنم »

هری : « چیزی نیست با یه صبحانه خفن از دلش در میاری »

نایل کمی پتو رو داد بالا و دست لیامو که دورش بود و نشونم داد .

نایل : « به نظرت اینجوری که بغلم کرده اصلا میتونم از جام بلند بشم بدون بیدار کردنش »

خنده ام گرفت به حالتشون . لیام نایلو از پشت بقل کرده و دستشو دور کمرش گذاشته ، بعد نایل داشت فکر میکرد چطور بهش بگه میخواد دوست پسرش بشه ، اگه از من بپرسن همین الانم مثل دوست پسرا رفتار میکنن .

هری : « به نظرم من که همین الانم باهمید خودتون نمیدونید »

نایل یه لبخند خجالتی زد و پتو رو مرتب کرد روی جفتشون .

نایل : « رابطه تو و لویی چطوره ؟ »

هری : « خیلی خوبه ، لویی میتونه در این حال هم شیطون باشه هم اخمو ، هم کیتن ، هم ددی »

یاد خاطرات دیشبم توی دستشویی افتادم و یه لبخند احمقانه زدم .

نایل یه نگاه مشکوک بهم کرد .

نایل : « شما کاری کردید ؟ »

هری : « چی ... ن..ه ، اصلا تو از کجا میفهمی اینقدر زود »

for you [l.s]Where stories live. Discover now