15

483 94 70
                                    

هری :

با صدای آلارم از خواب پریدم .
روی زمین بودم و سر درد بدی داشتم .

صدای الارم گوشی نایل بود که روی تخت لیام خواب بود . خود لیامم دیشب توی اتاق لویی خوابید تا ما راحت باشیم . اندرو بیشعورم اخر روی تخت من خوابید ، منم روی زمین بین دو تا تختا خوابیدم .

الارم نایل رو بستم جالبیش این بود که خودش و اندرو تکون نخورده بودن حتی . خوش بحالشون .

ساعت گوشیشو نگاه کردم دیدم ساعت 9 صبحه ، اخه نایل مگه احمقه ساعت 9 صبح بیدار میشه اونم دوشنبه .

ای وااای امروز دوشنبه اس .

شروع کردم تکون دادن نایل و صدا کردنش . سرم درد میکرد ولی خوب کلاس داشتیم و باید میرفتیم .

نایل قلتی زد و پتو رو کشید روی سرش .

سعی کردم پتو رو از روش بردارم که محکم گرفته بودش .

هری : « پاشو نایل کلاس داریم ، موزبی حذفمون میکنه اگه نریم »

از زیر پتو داد زد : « موزبی میتونه بخورش »

ترجیح دادم فعلا بیخیال نایل بشم چون واقعا داره پاچه میگیره .

پاشدم و یه قهوه تلخ درست کردم . به سر دردم کمک میکنه . نایلم با اون همه الکی که دیشب خورده حتما بهش نیاز داره .

یکی از بدی هام اینه وقتی از خواب بیدار میشم دیگه خوابم نمیبره . مهم نیست چقدر تلاش کنم .
بعد از تمام شدن قهوه ام ترجیح دادم دوش بگیرم .

حوله ام رو برداشتم و رفتم سمت حمام ، از شانس خوب من تمام حمامهای طبقه ما پر بودن ، واقعا این همه ادم ساعت 9 بیدار میشن ؟

رفتم طبقه بالا شاید اونجا یه حمام خالی داشته باشه که چندتا حمام خالی اینجا بود ، احتمالا فقط بچه های طبقه ما سحرخیزن  .

داشتم میرفتم سمت یکی از اتاقکای حمام که یکی از توی حمام بغلی اومد بیرون و باهام چشم تو چشم شد .

لویی : « تو اینجا چیکار میکنی ؟ مگه طبقه خودتون حمام نداره؟ »

اخم کرده بود و کمی چشماش قرمز بود معلوم بود یه هنگ اور بد داشته .

نگاهم افتاد بهش که فقط یه حوله دور کمرش بسته بود و گوشه اش رو با دستش گرفته بود ، موهاش برعکس همیشه رو به بالا بودن و ازشون آب می‌چکید ، سینه اش لخت بود و وااااو عجب چیزیه .

به صورتش نگاه کردم و سعی کردم خیلی به بدنش نگاه نکنم .

هری : « همشون پر بودن ، چقدر شلوغه این ساعت ، مگه مردم خواب ندارن »

لویی : « خودتم الان بیداری »

اینو با اخم گفت و از کنارم رد شد و رفت .

for you [l.s]Where stories live. Discover now