هری :
امروز قراره نایل و لیام بیان لندن تا اخر هفته رو باهم بگذرونیم.
و خوب وقت برگشتنم به منچسترم هست همینجوری هم کلی از درسام عقب افتادم.رفتار لویی باهام خوبه، ما هر شب بغل هم میخوابیم ولی اون دیگه نمیبوسم و وقتی منم میخوام ببوسمش یا روشو ازم میگیره یا به سادگی جواب بوسه ام رو نمیده.
ولی اوضاع بهتره، حداقل باهم خوبیم و اون هنوز کنارمه. من بهش حق میدم یه مدت از دستم ناراحت باشه.لویی : « پسرا دو ساعت دیگه میرسن، برنامه ات واسه امشب چیه؟»
صدای لویی از افکارم میارم بیرون.
ما روی کاناپه رو به روی تلویزیون نشستیم و لویی داره شبکه هارو بالا پایین میکنه و خیلی بی حوصله به نظر میاد.هری : « نمیدونم»
به سادگی جوابشو میدم و زیر چشمی نگاهش میکنم.
لویی : « تو تمام اخر هفته هات لندنی و الان هیچ پیشنهادی نداری که کجا بریم؟ قبلا کجا میرفتید؟»
لویی بهم خیره میشه با لبخندی که انگار به زور روی لبشه.
هری : « خوب ما همیشه میریم کلاب همیشگیمون، جای قشنگیه. میتونیم بریم اونجا»
لویی : « خوبه... میریم اونجا پس »
یه لبخند اومد روی صورتم چون حتما امشب با وجود پسرا یه شب خوب قراره بشه.
لویی : « فقط یه چیزی هری ... نمیخوام لیام و نایل چیزی بفهمن»
خوب جفتمون میدونیم لویی راجب چی حرف میزنه.
هری : « باشه»
لویی : « ممنون»
به دستام خیره شدم و سعی کردم جلو قرمز شدنم از خجالت بگیرم. میدونم لویی هنوز ته دلش فکر میکنه من بهش خیانت کردم و سعی داره اینو از همه بپوشونه و راجبش با کسی حرف نزنه، حتی با خود من.
لویی از روی کاناپه بلند شد و من خیره نگاهش کردم.
لویی : « میرم دوش بگیرم، دوست ندارم جلوی بچه ها شلخته به نظر بیام»
یه لبخند به صورت جمع شده اش زدم.
هری : « تو همیشه عالی به نظر میای»
اونم بهم لبخند زد یه لبخند واقعی.
لویی : « اگه داری اینا رو میگی که بتونی خودت این شکلی بیای بیرون، سخت در اشتباهی. بعد من تو دوش میگیری و بهتره صورتت رو شیو کنی»
خوب، مچمو گرفت.
هری : « ولی من حوصله اش رو ندارم لویی»
لویی : « همین که گفتم»
پشت کرد بهم و رفت سمت اتاق مهمان اندرو که الان دیگه شده اتاق خواب ما.
خودمو توی کاناپه فرو کردم و گوشیمو برداشتم و به نایل پیام دادم.
YOU ARE READING
for you [l.s]
Fanfictionقرار نیست ، زندگی کسل کننده کسی دچار یه تحول بزرگ بشه. قرار نیست ، عشق چشم کسی رو کور کنه . قرار نیست ، کسی بخاطر عشقش خودشو عوض کنه. #larry